یکى از ملازمان ایشان نقل نموده که برنامه معظم له ایـن بـود که هر روز بالاى بام مـى رفتند و به حالت ایستاده به خـوانـدن زیارت عاشورا مـى پرداختند و صد لعن و صـد صلـوات که در زیارت عاشـورا وارد شده است مقید بـودند بطـور کامل قرائت کنند و ایـن برنامه ایشان به همیـن نحـو یعنى بالاى بام و رو به قبله حتى در روزهاى برفى و سرد هم بدون کـم و کاست ادامه داشت تا موقعى که توانایى جسمى داشتند.(4)
در شرح حال ایشان آورده اند که از جمله عادات او خـوانـدن زیارت عاشورا بـوده که در هر روز دو بار, صبح و عصر آن را مى خـواندند و بر آن بسیار مواظب بـودند, بعد از وفاتـش کسى او را در خـواب دید و از او احوالش را پرسید.
در جـواب سه مـرتبه فـرمـود: عاشـورا, عاشـورا, عاشــورا.(5)
آیت الله میـرزا ابـوالقـاسـم محمـدى گلپـایگـانى:
فـرزند ایشان در شـرح احـوال ایشان نقل نمـودنـد که وى در تمام زندگى پشت بام مى رفتند و حضرت امام حسیـن(ع) را زیارت مى نمودند و گاهى در حالـى که برف زیادى روى پشت بام بـود, ایشان مى رفت و حضرت را زیارت مى نمود و جالب آن که نام همه فرزندان ذکور خویـش را حسین گذاشت.(6)
روزى ایشـان از وصف کـربلا و روز عاشـورا بـراى دوستـان تعریف مـى کـردنـد و همچنیـن در اهمیت زیـارت عاشـورا گفتند:
شبـى در حجـره مشغول زیارت عاشـورا بـودم,درسجـده شکر زیارت حالـم منقلب شـدو کـربلا با آن صحنه هاى روز عاشـوراو امام حسیـن(ع) را دیدم و غش کردم.(7)
ایشان در ضمـن خاطرات خـود مـى گـوید: روزى بنا گذاشتـم چهل روز زیارت عاشورا روى بام مسجد شاه (اصفهان) بخـوانـم و سه حاجت در نظر داشتـم, یکى قرض پدرم ادا شـود و یکـى مغفرت و دیگرى علمـم زیاد شـود و درجه اجتهاد, پیـش از ظهر شـروع کـردم و هنـوز ظهر نشده تمام مى شـد, از اول تا به آخر دو ساعت طـول مـى کشیـد, چهل روز تمام شد. یک ماه نگذشت که پدرم نوشته بـود که قرض مرا موسى بـن جعفر(ع) ادا کرده, مـن به او نـوشتـم بلکه سیـدالشهداء ادا کرد. (وکلهم نور واحد) چـون قـوى دل شده در ماه محرم و صفر جهت مطلبـى که در نظرم اهـم مطالب بـود, چهل روز زیارت عاشـورا روى بام مسجد خـواندم, با اهتمام تمام و کمال احتیاط, به ایـن معنى که در آن دو سـاعت همه را رو به قبله, سـر پـا در مقابل آفتـاب ایستاده بودم تا تمام مى شد.
چهل روز ختـم مـا تمـام شـد, بعد از آن خـوابـى دیــدم که مطلب برآورده شده است.(8)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پى نوشتها:
1 ـ وسـائل الشیعه, ج 14, ص 476, ح 19637.
2 ـ همان, ص 504, ح 19697.
3 ـ همان, ص 476, ح 19636.
4 ـ به نقل از یکـى از ملازمـان ایشـان.
5 ـ مردان علـم در میدان عمل, سیـد نعمت الله حسینـى, انتشارات سیدالشهداء, ج 2, ص 376.
6 ـ به نقل از حجه الاسلام و المسلمیـن حـاج آقاى غلامحسیـن محمـدى گلپایگانى.
7 ـ بـرنامه سلـوک در نامه هاى سالکان, علـى شیروانـى, انتشارات دارالفکر, 1376, ص 233.
8 ـ سیمـاى فـرزانگـان, رضـا مختارى, ص 201.
الحمد لله و الصلوة على سیدنا و نبینا ابى القاسم محمد صلى الله علیه و على اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین.
قال الله العظیم فى کتابه «لله العزة و لرسوله و للمؤمنین » (2)
یکى از افتخارات بزرگ ملت ایران این است که داراى عواطف روحانى و معنوى نسبت به اهل بیت رسول اکرمند و قرن ها است که عزادارى عاشورا را احترام کرده اند. پدران و مادران و اجداد و گذشتگان شما، همگى یک چنین روزى را بسیار احترام مى کردند. پس از انقلاب اسلامى، بر این احترام افزوده شد; براى اینکه رهبر کبیر انقلاب، امام راحل سفارش کردند که مردم به عزادارى بیشتر اهمیت بدهند.
نفوذ کلام رهبر کبیر انقلاب اثرش این بود که تمام مملکت بیش از گذشته تکان خورد و مردم در مقام عزادارى، حد اعلاى تکریم و احترام را نسبت به امام حسین علیه السلام ابراز نمودند.
در قضایاى امامت مطلبى وجود دارد که نکته اى معرفتى است. شما شنیده اید که در همه جا در روایات، وقتى در باب زیارت - مثلا - صحبت مى شود مى گویند «عارفا بحقه » (3) این عارفا بحقه یک معناى وسیعى دارد که من دو سه جمله از آن را مى گویم: - عارفا بحقه یعنى آدمى بداند که امام معصوم علیه السلام به وسیله پیامبر ، برگزیده خداست. - عارفا بحقه یعنى تمام مسائل اسلام که وحى الهى است در نزد امام علیه السلام است. ولى امام حسین علیه السلام علاوه بر همه اینها چون قضیه کربلا و حادثه عاشورایش بسیار مهم است، این عارفا بحقه باید در قضیه عاشورا شناخته شود. اغلب شما مردم مسلمان بیش و کم در منابر و مجالس و مطالعاتتان به سر قیام حسین بن على علیهما السلام واقفید و عارف.
امروز به مناسبت عاشورا و به مناسبت شرایط سیاسى و براى اینکه معرفت بیشترى براى حضار محترم پیدا بشود باید این نکته را عرض کنم که شما، شناخت بیشترى به حق امام حسین علیه السلام در قضیه عاشورا پیدا کنید و این را به صورت سؤال عرض مى کنم از طرف همه شما. چرا امام حسین علیه السلام کربلا آمد؟ انگیزه امام حسین علیه السلام چه بود؟ و هدفى که ابى عبدالله علیه السلام داشت بر چه اساس بود؟ این سؤال اگر درست پاسخ داده شود، مطلب براى همه از نظر معرفت امام روشن مى شود.
مساله این بود که ابى عبدالله علیه السلام یک قسمت ایام امامتش در زمان معاویه بود و یک قسمت ایام امامتش در زمان یزید. معاویه به عالم اسلام خیلى صدمه زد و دوستان بزرگوار على علیه السلام را بسیار کشت، اما مانند پسرش سخنان جنون آمیز نمى گفت. یزید علنا در مجلس عمومى کفر خود را ظاهر کرد، [ در حال مستى ] گفت:
«لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحى نزل » . (4)
گفت: بنى هاشم با مملکت بازى کردند و به نام وحى و قرآن و به نام دین مردم را سرگرم کردند، [ در حالى که ] نه وحیى نازل شده، و نه دینى هست و نه قرآنى هست و نه خدایى و نه ایمانى.
این طرز تفکر یزید بود. این تفکر را امام حسین علیه السلام نمى تواند تحمل کند و اصلا قابل تحمل نیست و لذا من دیده ام گاهى بعضى از افراد، خیلى که بخواهند مؤدب صحبت کنند، مى گویند: چرا امام حسن علیه السلام در انقلاب کوتاه آمد و قیام نکرد و امام حسین علیه السلام قیام کرد؟ اولا امام حسن علیه السلام قیام کرد، ولى افراد و سربازانش آن قدر بى وفایى کردند که یک [ روز عده اى ] نامه نوشتند به معاویه که اگر به ما دستور بدهى امام حسن علیه السلام را کتف بسته به شما تسلیم مى کنیم(!) لذا امام حسن ناچار شد قراردادى با معاویه ببندد. آن وقت یک سؤال: چرا امام حسین علیه السلام با یزید قرارداد نبست؟ نمى شد با یزید قرارداد ببندد؟ براى اینکه بدانید امام حسن و امام حسین علیه السلام یک جور فکر مى کردند، امام حسین علیه السلام در حدود 10 سال پس از مرگ امام حسن علیه السلام امام بود و با این حال علیه معاویه لشکرکشى نکرد. معلوم مى شود که مصلحت همان بوده که امام مجتبى علیه السلام عمل کرده است. وقتى معاویه مرد و یزید روى کار آمد به امام حسین علیه السلام گفتند: بیعت کنید، گفت: هرگز! تمام تکیه گاه سخن این است. یکى از جمله هایى را که باید دقت بفرمایید در این سخنرانى، این جمله است که به محمد حنفیه فرمود: «یا اخى والله لو لم یکن فى الدنیا ملجا و لا ماوى لما بایعت یزیدبن معاویة » (5) گفت برادر! بخدا اگر در تمام کره زمین یک متر جا که رویش بنشینم نداشته باشم من هرگز با یزید بیعت نمى کنم.
این سر قضیه است. چرا؟ چون یزید سمبل کوبیدن اسلام بود و مى خواست دین خدا را نابود کند. حالا امام حسین علیه السلام قیام کرد اول سخنرانى امام حسین علیه السلام که هنوز به کربلا نرسیده، در مقابل لشکریان حر بود. مقابل لشکر حر یعنى همان لشکر عبیدالله ایستاد و بنا کرد صحبت کردن. فرمود: «الا ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفى ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق ممن غیر» (6) گفت: مردم! سربازان عبیدالله! بفهمید. که یزید و اعوانش کمر بسته اند به اطاعت شیطان; طاعت خداء;3چ را ترک کرده اند. فساد آورده اند. حدود خدا را معطل گذارده اند. بیت المال را به هوى و هوس قسمت کردند. حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کرده اند و من در مملکت اسلام از همه شایسته ترم که بر ضد یزید خائن قیام کنم و ریشه فساد را از بیخ و بن برکنم.
آن وقت، یک جمله خیلى عمیق است و آن جمله این است که مى فرماید: «و قد اتتنى کتبکم و قدمت على رسلکم ببیعتکم... فان اتممتم على بیعتکم تصیبوا رشدکم ». (7) گفت نامه ها به من نوشتید و مرا وعده گرفتید. آمدم، اگر با وفا باشید به سعادت خواهید رسید. آن وقت سعادت [ چیست ] ؟ سعادت همان است که الان شما در انقلاب اسلامى دارید (و انشاءالله بیش از این به آن ست خواهید یافت). آن جمله این است که به سعادت مى رسید. حضرت مى فرماید: «فانا الحسین بن على ابن فاطمة بنت رسول الله نفسى مع انفسکم و اهلى مع اهلیکم ». (8) تمام همین است، مى گوید: من پسر فاطمه ام. پسر پیغمبر، اگر کمک کنید حکومت به دستم بیاید من حاکم مردمى هستم مثل حکومت پیغمبر. پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم صبح، ظهر و عصر، مغرب و عشاء مى آمد داخل مسجد و میان مردم نماز مى خواند، رئیس مملکت هم بود امیرالمؤمنین علیه السلام رئیس مملکت بود زانو به زانو با فقرا، ضعفاء و مستضعفین مى نشست. على دربار نداشت، وزیر دربار نداشت. خانم امیرالمؤمنین را ملکه نمى گفتند. دختر على زینب را شاهدخت نمى گفتند. على در بین مردم، به گفته یک سرباز: «على فینا کاحد منا» على مثل یکى از ما بود، برادروار مى آمد و زانو به زانو مى نشست، امام حسین علیه السلام مى گوید: اگر کمک کردید «نفسى مع انفسکم » من با شما هستم و اهل بیت من با اهل بیت شما ،زن و بچه من هم مثل زن و بچه شما. این حکومت اسلامى است; زینب با زنها در مسجد، امام حسین علیه السلام با مردها در مسجد و در جامعه; ملاقات این قدر آسان است; بعد به مردم یعنى به همان لشگر حر گفت اگر موافقت کردید به سعادت مى رسید اما اگر موافقت نکردید ; «و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدکم و خلفتم بیعتى من اعناقکم فلعمرى ما هى منکم بنکر» . گفت اگر بیعت را شکستید و از من تخلف کردید و این کار هم از شما [ مردم کوفه ] بعید نیست، چرا؟ براى اینکه گفت: «فلعمرى ما هى منکم بنکر لقد فعلتموها بابى و اخى و ابن عمى مسلم » (9) شما عهد على را شکستید. عهد برادرم حسن را شکستید. عهد مسلم را هم شکستید. عجیب نیست اگر عهد من را هم بشکنید. اما اگر شکستید من باز دنبال هدف خود مى روم یزید نباید بر مسلمین حکومت کند ولو به قیمت قطعه قطعه شدن من و یارانم و شیرخواره ام باشد! این هدف حسین علیه السلام است.
حال، اگر آن مردم امام حسین علیه السلام را یارى نکردند. چه شد؟ امام حسین علیه السلام کشته شد، مصائب دید. بلایا دید. زن و بچه هم مصائب بسیار دیدند، اینها به قدرى قوى و توانا بودند که با تمام این مصائب تکان نخوردند یکى از مواقع و مواردى که امام حسین علیه السلام آتیه مردم را گفت فرمود:
«والله لا یدعونى حتى یستخرجوا هذه العلقة من جوفى » . گفت اى بى وفاها، اى بى صفاها من مى دانم که از من دست بر نمى دارید
تا لخته خون قلب مرا بیرون بکشید، یعنى مرا بکشید، من مى دانم شما این کار را مى کنید: اما «فاذا فعلوا سلط الله علیهم من
یذلهم حتى یکونوا اذل فرق الامم » . (10) گفت مرا مى کشید ولى کشتن من براى شما ارزان تمام نخواهد شد. به هوش باشید که
حکومت ظالمى خواهد آمد پدرى از شما در آورد و دمارى از روزگار شما بر آورد که بیچاره شوید! همین طور هم شد. آنان که
حسین علیه السلام را یارى نکردند خودشان را کوبیدند. «حجاج بن یوسف » استاندار عبدالملک مروان ده هزار زندانى دارد.
زندانش عمارت دارد؟ نه. سقف دارد؟ نه. یک زمین بیاض. مثلا 20 هزار 25هزار مترى را برداشته دیوار کشیده که یک در دارد جلو
زندان هم اتاق نگهبان است. به این ده هزار زندانى خبر رسید که حجاج بن یوسف مى خواهد از آنجا عبور کند. این زندانیان گفتند.
آقا ما که اینجا پوسیدیم. آفتاب داغ، شب هاى سرد، اینکه زندگى نیست، یک فریادى کنیم اینها (این نتیجه قتل حسین علیه
السلام است) آمدند پشت در و به زندانبان گفتند مى خواهیم فریاد کنیم. گفت: نخیر، ولى اینها اعتنا نکردند. حجاج رسید ده هزار
جمعیت پیاپى فریاد زدند. حجاج عنان کشید: چه خبر است؟ گفتند: ده هزار زندانى زیر آفتاب دارند التماس مى کنند. حجاج
جلوى در زندان رفت و گفت: در را باز کنید. در را باز کردند خوب توجه کنید، اگر انقلاب بشکند، خداى ناخواسته امریکا گروهى را
بر شما مسلط مى کند که شاید از حجاج بن یوسف هم بدتر باشد، این را بهوش باشید! حجاج گفت در را باز کنید. در را باز کردند.
مى دانید چه گفت؟ یک آیه اى است در قرآن که وقتى جهنمى ها آه و ناله مى کنند فرشتگان مى گویند: «اخسئوا فیها و لاتکلمون » .
اخسا یعنى چخ. ما به سگ مى گوییم چخ(دور شو) آقا در را که باز کردند حجاج همین طور که سوار بود و این زندانیان دست ها را
تکان مى دادند گفت: «اخسئوا فیها ولاتکلمون » چخ، ساکت شوید و حرف نزنید. چرا؟ اگر آن روز نداى حسین علیه السلام را گوش
کرده بودند به اینجا نمى رسیدند وقتى گفت «هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله » و اینها گوش نکردند بازى در آوردند، حالا
جوابش چخ است جوابش خفه شوید توى زندان بمانید است.
آیا تا به حال در تاریخ خوانده اید که یک گروه سرباز بروند جنگ بکنند. 100هزار یا 70هزار نفر بروند جنگ بکنند و فاتح بشوند و برگردند، اما بعد از 24 ساعت پشیمان شوند؟! آقا ممکن است یک جنگى واقع شود و ملت بعد از 50 سال پشیمان شوند، بعد از 30 سال بعد از 20 سال بعد از 10 سال. بعد از 24 ساعت (در عصر عاشورا حسین علیه السلام کشته شد و پیش از ظهر روز دوازدهم اهل بیت آمدند کوفه) اگر بدانید کوفیان چقدر جیغ و فریاد زدند! اگر بدانید چقدر آه و ناله کردند! روایت مى گوید و در مقاتل هم نوشته که امام سجاد علیه السلام خطبه خواند. گفت: اگر کسى مرا نمى شناسد، بداند که من پسر حسینم. حسین علیه السلام پسر فاطمه علیها السلام است. پسر على علیه السلام است و پسر پیغمبر صلى الله علیه و آله است. آنوقت خطبه خواند بعد از اینکه خطبه اش تمام شد، «فارتفعت اصوات الناس بالبکاء» یک مرتبه مرد و زن کوفه فریاد، گریه، شیون، اى واى بر بدبختى ما اى واى بر تیره روزى ما چرا ما نداى حسین علیه السلام را اجابت نکردیم؟ در بدبختى بروى ما باز شد. خود عبارت مى گوید: «یدعو بعضهم بعضا هلکتم و لاتعلمون » به هم نگاه مى کردند مى گفتند: بیچاره شدید و نمى دانید هلاک شدید و خبر ندارید. این مال کوفه.
یکى دیگر به شما بگویم. «زیدبن ارقم » یکى از محترمین بود. وقتى آمد در مجلس عبیدالله و دید که عبیدالله به سر مقدس ابى عبدالله با چوب جسارت مى کند، گفت: عبیدالله من دیدم که پیغمبر این لبها را مى بوسید. چقدر بى ادبى! عبیدالله گفت: اگر پیر نبودى و خرفت نشده بودى و دیوانه نبودى مى گفتم تو را بکشند. زیدبن ارقم محترم از جا حرکت کرد وقتى آمد داخل راهرو و سرسراى استاندارى، عده اى از مامورین و افراد لشگرى و کشورى ایستاده بودند. به اینها یک نگاهى کرد و گفت: «انتم یا معشر العرب العبید بعد الیوم » گفت: عرب ها! بعد از امروز دیگر برده اید، نوکرید، توسرى خورید، ذلیلید، بیچاره اید. این را در سرسراى استاندارى عبیدالله مى گفت که تازه سر را آورده بودند. بعد گفت که عبارتش هم خیلى جالب و جاذب است. «قتلتم ابن فاطمة و امرتم ابن مرجانة » خاک بر سرتان ملت کوفه! پسر فاطمه را کشتید و پسر زن زانیه را آوردید، استاندار کردید. این کار بود که کردید؟ شما دیگر حق حیات دارید؟ و ادامه داد: «قتلتم ابن فاطمة و امرتم ابن مرجانة! فهو یقتل اخیارکم و یستعبد شرارکم فرضیتم بالذل فبعدا لمن رضى بالذل » گفت مى دانید چه کار کردید؟ این عبیدالله بى دین را بر خودتان مسلط کردید. این خوبانتان را مى کشد. هر چه آزادیخواه با شرف و شجاع و با ایمان است مى کشد. چه کسانى را باقى مى گذارد.؟ مى گوید: «هو یقتل اخیارکم و یستعبد شرارکم » نمى گوید «یستخدم شرارکم » ، نمى گوید دولتى روى کار مى آید که اشرار را استخدام مى کند. نه، مى گوید اشرار را برده مى گیرد. یعنى یک مشت مستخدم دولت مى شوند که در دستگاه عبیدالله کور، کر، لال، نفهم، برده و بنده هر چه بگوید اطاعت کنند.
«زید بن ارقم » مى گوید: خیال مى کنید کشتن حسین ارزان است؟! بیچاره شدید، ذلیل شدید. خوار شدید. گفت: «فرضیتم بالذل » برده یزید شدید. دیگر قدرت نفس کشیدن از شما سلب شد. آن وقت گفت: «فبعدا لمن رضى بالذل » خاک بر سر کسى که بخواهد با ذلت زندگى کند. دور باد از رحمت خدا کسى که بخواهد با ذلت زندگى کند! این روح قصه کربلاست امام حسین علیه السلام روز عاشورا گفت یا یزید باید برود یا من باید کشته شوم. زندگى با ذلت ارزشى ندارد. گفت: «والله لااعطیکم بیدى اعطاء الذلیل ولاافر فرار العبید» گفت: به خدا قسم من هرگز نه تن به ذلت مى دهم و نه فرار مى کنم. این فرزند امیر المؤمنین. على بن ابیطالب هم مى گفت: «المنیة ولاالدنیة » منیت یعنى مرگ. مرگ [ آرى اما ] ذلت نه، پستى نه، دنیت یعنى پستى «المنیة ولاالدنیة:» حسین هم روز عاشورا گفت: «هیهات منا الذلة » .
امام راحل مى فرمود روضه بخوانید. روضه امام حسین علیه السلام بخوانید. خیلى هم بخوانید، اما رمز انقلاب را هم بگوئید. رمز انقلاب در واقعه کربلاست; همان طور که گفتیم الان شما در مقابل امریکا، مثل حسین و یارانش هستید در مقابل یزید. امام حسین علیه السلام سوگند یاد کرد و به برادر خود فرمود: اگر جایى در زمین نداشته باشیم به قدر یک وجب، من بیعت نمى کنم. اما در پایان ذکر مصیبت بخوانم، دلتان متوجه باشد. اساس کربلا بر قضیه زنده کردن حق است.
امام حسین به کربلا نرسیده بود، سوار اسب بود، پسرش على اکبر هم سوار. آقا همین طور که مى رفت یک چرت مختصر به قدر چند دقیقه امام حسین را گرفت. پسر نگاه مى کرد چشم آقا بصورت خواب روى هم آمد. اما خیلى کوتاه دو دقیقه سه دقیقه. آقا چشمشان را باز کردند. اماء; على اکبر آثار تاثر دید گفت: آقاجان چه شد چرا حالتان تغییر کرد؟ گفت پسرم، - جوان ها مکتب دین این است - گفت: پسرم، خواب دیدم که یک سوار آمد گفت: این کاروان مى رود و مرگ هم دنبال این کاروان است.
یعنى چه؟ یعنى ما به سوى مرگ مى رویم؟ خوب على اکبر جوان باید بگوید آقاجان، اگر مرگ است پس نرویم. چرا برویم؟ مى دانید چه گفت؟ گفت: «اولسنا على الحق؟» باباجان مگر ما بر حق نیستیم و راه حق نمى رویم؟ گفت: چرا پسرجان، راه ما راه خداست. راه پیغمبر است. راه قرآن است. گفت: «فاذا لانبالى بالقتل » دیگر چه باک داریم از مرگ.
خون شد دل من خوب شد این خون شدنى بود در عشق تو شد بهتر این خود شدنى بود
على اکبر آمد به آرزوى دل رسید. مى دانید کى؟ آن وقتى که گفت: «ابتا علیک منى السلام » گفت: پدر خدا حافظت. آقا ابى عبدالله با عجله آمد کنار بدن جوان; مادرهایى که شهید داده اید و اینجا هستید. پدرانى که پسر جوان شهید داده اید و در اینجا هستید، آن پدر آمد نشست بالین على اکبر «جلس على التراب » آقا روى خاک نشست «و جعل یمسح الدم عن ثنایاه » یعنى ابى عبدالله بنا کرد خون از دندان هاى على پاک کردن. خون را از دندان ها پاک کرد. چرا خون را از دندان ها پاک کرد. به نظر من این خون را که از دندان ها پاک کرد دید على زنده است. این جوان شاید بخواهد وصیتى بکند. اما یک ضربتى بر سرش خورده که تمام دهان غرق خون است و خودش هم نمى تواند خون ها را دفع کند. آقا خواست خون ها را از جلوى زبان على رد کند تا زبان على آزاد شود و وصیت کند. اما داشت خون ها را رد مى کرد «فشهق شهقة فمات » یک وقت على یک ناله زد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. آقا تمام کشته ها را خودش به خیمه مى آورد. اما بدن على را نیاورد. صدا زد جوانان بیائید بدن على را به خیمه ها ببرید. مى دانید چرا نیاورد براى اینکه بدن آن قدر قطعه قطعه و چاک چاک بود که یک نفر نمى توانست آن را از جاى بردارد. باسمک العظیم الاعظم
پى نوشت ها :
1 - این مقاله متن سخنرانى خطیب توانمند معاصر، مرحوم حجة الاسلام و المسلمین فلسفى است که با هدف استفاده از سبک آن واعظ شهیر از نوار پیاده و با حداقل تصرفات نگاشته شده است.
2- منافقون، آیه 8
3- بحار الانوار، ج 100، ص 257، ح 1
4- بحار الانوار، ج 45، ص 175، ذیل حدیث 5
5- مقتل عوالم، ص 54، خوارزمى، ج 1، ص 188
6- طبرى، ج 7، ص 300، کامل ابن اثیر، ج 3، ص 280، خوارزمى:، ج 1، ص 243، انساب الاشراف، ج 3، ص 171
7- همان
8- همان
9- طبرى، ج 7، ص 300، کامل ابن اثیر، ج 3، ص 280، با اندکى تفاوت در نسخه ها
10- ارشاد، مفید، ص 223، ابن عساکر، ص 211، بااندکى تفاوت در نسخه ها
عزّت چه به عنوان خصلت فردی یا روحیة جمعی به معنای مقهور عوامل بیرونی نشدن، شکست?ناپذیری، صلابت نفس، کرامت و والایی روح انسانی و حفظ شخصیّت است. به زمین سفت و سخت و نفوذناپذیر، «عُزاز» گفته می?شود. آنان که از عزّت برخوردارند، تن به پستی و دنائت نمی?دهند، کارهای زشت و حقیر نمی?کنند، و برای حفظ کرامت خود و دودمان خویش، گاهی جان می?بازند.
ستم?پذیری و تحمّل سلطة باطل و سکوت در برابر تعدّی و زیر بار مِنّت دونان رفتن و تسلیم فرومایگان شدن و اطاعت از کافران و فاجران، همه و همه از ذلّت نفس و زبونی و حقارت روح سرچشمه می?گیرد.
خداوند عزیز است و عزّت را برای خود و پیامبر و صاحبان ایمان قرار داده است.[1]
در احادیث متعدّد، از ذلّت و خواری نکوهش شده و به یک مسلمان ومؤمن حق نداده?اند که خود را به پستی و فرومایگی و ذلّت بیفکند. به فرمودة امام صادق ـ علیه السّلام ـ :
«اِنَّ الله فَوَّضَ اِلَی المؤمنِ امرَهُ کلَّهُ و لم یُفَوِّضْ اِلیه انْ یکونَ ذلیلاً...»[2]
خداوند همة ?کارهای مؤمن را به خودش واگذاشته، ولی این?که ذلیل باشد، ?به او واگذار نکرده.
چرا که خدا فرموده است عزت از آن خدا و رسول و مؤمنان است. مؤمن عزیز است، نه ذلیل. مؤمن سرخت?تر از کوه است. کوه را کلنگ و تیشه می?توان کند ولی از دین مؤمن نمی?توان چیزی جدا کرد.
عزت یک مؤمن در آن است که چشم طمع به مال دیگری نداشته باشد و مناعت طبع داشته و منّت دیگران را نکشد. حتی در فقه، یکی از موارد جواز تیمّم با وجود آب، آنجاست که اگر انسان بخواهد از کسی آب بگیرد، همراه با منّت و ذلّت و خواری باشد. در اینگونه موارد نمازگزار می?تواند تیمّم بگیرد ولی ذلّت آب طلبیدن از دیگری را تحمّل نکند.[3]
دودمان بنی امیه می?خواستند ذلّت بیعت با خویش را بر «آل محمد» تحمیل کنند و به زور هم شده، آنان را وادار به گردن نهادن به فرمان یزید کنند و این چیزی نشدنی بود و «آل?الله» زیر بار آن نرفتند، هر چند به قیمت شهادت و اسارت.
از آستان همت ما ذلت است دور |
|
و اندر کنام غیرت ما نیستش ورود |
بر ما گمان بردگی زور برده?اند |
|
ای مرگ! همتی که نخواهیم این قیود |
وقتی والی مدینه، بیعت یزید را با امام حسین ـ علیه السّلام ـ مطرح کرد، حضرت با ذلیلانه شمردن آن، آن را نفی کرد و ضمن بر شمردن زشتی?ها و آلودگی?های یزید، فرمود: کسی همچون من، با شخصی چون او بیعت نمی?کند! «فَمِثْلی لا یُبایِعُ مِثْلَهُ»[4] در جای دیگر با ردّ پیشنهاد تسلیم شدن فرمود:
«لا اُعْطیکُمْ بِیَدی اِعْطاءَ الذَّلیل»[5]
همچون ذلیلان دست بیعت با شما نخواهم داد.
صبح عاشورا در طلیعة نبرد، ضمن سخنانی فرمود:?
به خدا قسم آنچه از من می?خواهند (تسلیم شدن) نخواهم پذیرفت، تا این?که خدا را آغشته به خون خویش دیدار کنم.[6]
در خطابة پرشور دیگری در کربلا، خطاب به سپاه کوفه، در ردّ درخواست ابن زیاد، مبنی بر تسلیم شدن و بیعت، فرمود:
ابن زیاد، مرا میان کشته شدن و ذلّت مخیّر قرار داده، هیهات که من جانب ذلّت را بگیرم. این را خدا و رسول و دامان?های پاک عترت و جان?های غیرتمند و با عزّت نمی?پذیرند. هرگز اطاعت از فرومایگان را بر شهادت کریمانه ترجیح نخواهیم داد.[7]
امام حسین ـ علیه السّلام ـ ، مرگ با عزّت را بهتر از زندگی با ذلّت می?دانست. این سخن اوست که: «مَوْتُ فی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیاةٍ فی ذُلٍّ»[8] و همین مفهوم را در رجزخوانی خود روز عاشورا در میدان جنگ بر زبان می?آورد که، «مرگ، بهتر از ننگ است»، «اَلْمَوْتُ اَوْلی مِنْ رُکُوبِ الْعارِ».[9]
در مورد دیگر، پس از برخورد با سپاه حرّ، در شعری که با مطلع «سَأَمْضی وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَی الْفَتی» خواند، در آخر آن فرمود:? «کفی بکَ ذُلّاً اَنْ تَعیشَ مُرَغَّماً»[10] که زندگی تحت فشار دیگران را ذلت?بار خواند و سپس افزود:
«من از مرگ، باکی ندارم. مرگ، راحت?ترین راه برای رسیدن به عزّت است. مرگ در راه عزّت، زندگی جاودانه است و زندگانی ذلت?بار، مرگ بی?حیات است. مرا از مرگ می?ترسانی؟ چه گمان باطلی! همّتم بالاتر از این است که از ترس مرگ، ظلم را تحمّل کنم. بیش از این نمی?توانید که مرا بکشید. مرحبا به مرگ در راه خدا. ولی شما با کشتنم نمی?توانید شکوه و عزّت و شرف مرا از بین ببرید. چه هراسی از مرگ؟»[11]
این روحیة عزّتمند، در فرزندان و برادران و یارانش نیز بود. ردّ کردن امان?نامة ابن زیاد، از سوی عباس بن علی و برادرش نمونة آن بود. اگر امان او را می?پذیرفتند، ممکن بود جان سالم به در برند، ولی عمری ذلّت رها کردن امام و منّت امان?نامة عبیدالله بن زیاد را همراه داشتند. عزّتشان نپذیرفتن امان بود، ?آن هم با شدیدترین و صریح?ترین وضع ممکن: مرگت باد ای شمر! لعنت خدا بر تو و امان تو باد. ای دشمن خدا، می?گویی که گردن به اطاعت طغیان و ستم بنهیم و از یاری برادرمان حسین ـ علیه السّلام ـ دست برداریم؟[12]
علی اکبر ـ علیه السّلام ـ نیز همین روحیه را داشت. در رجزی که در میدان نبرد می?خواند، ضمن معرّفی خود و یادآوری پیوندش با پیامبر خدا، از حکومت ناپاک?زاده بر مسلمانان انتقاد کرد و فرمود: به خدا سوگند، چنین کسی حاکم ما نخواهد بود: «تَاللهِ لا یَحْکُمُ فینا ابْنُ الدَّعِیَّ»[13] و تن سپردن به حکومت آنان را ننگ برای عترت رسول خدا دانست.
خاندان حضرت سیدالشهداء ـ علیه السّلام ـ نیز، عزّت آل الله را پس از عاشورا، هرچند در قالب اسارت، حفظ کردند و کمترین حرف یا عکس?العمل یا موضع?گیری که نشان دهندة ذلت? خواری آن دودمان باشد. از خود نشان ندادند. خطبه?های امام سجاد ـ علیه السّلام ـ و حضرت زینب و سکینه و... همه شاهدی بر عزّت آنان بود. حضرت زینب سخنان تحقیرآمیز ابن زیاد را در کوفه، با عزت و سربلندی پاسخی دندان?شکن داد. و گستاخی?های یزید، در کاخ شام را نیز بی?جواب نگذاشت و در خطبة بلیغی که در کاخ یزید خواند، او را به محاکمه کشید و با گفتن این سخن که «ای یزید، خیال?کرده?ای با اسیر کردن ما و به این سوی و آن سوی کشیدنمان خفیف و خوار می?شویم و تو کرامت و عزّت می?یابی؟... به خدا سوگند، نه یاد ما محو می?شود و وحی ما می?میرد و نه ننگ این جنایت از دامان تو زدوده خواهد شد...»[14] به یزید و حکومت او فهماند که در ذلیل?ترین و رسواترین حالتند و جنایت?هاشان از شُکُوه و عزّت و کرامت خاندان وحی نکاسته است.
[1] . و لله العزّة و لرسوله و للمؤمنین (منافقون،?آیة 8).
[2] . میزان الحکمة، ج 6، ص 288.
[3] . تحریرالوسیله، امام خمینی، ج 1، ص 104 (چاپ دارالعلم).
[4] . مقتل خوارزمی، 184.
[5] . ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 98 (چاپ انتشارات اسلامی).
[6] . موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 432.
[7] . الا و ان الدعی بن الدعی... (هما،?ص 423).
[8] . مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68.
[9] . همان.
[10] . بحارالانوار، ج 45، ص 238.
[11] . اعیان?الشیعه،?ج 1، ص 581.
[12] . بحارالانوار، ج 44، ص 391، اعیان?الشیعه، ج 1، ص 600.
[13] . وقعة الطّف، ص 243.
[14] . حیاة الامام الحسین بن علی، ?ج 3، ص 380.
انسان?ها بیش از حرف?ها و نوشته?ها، از اشخاص و عملکردها الگو می?گیرند. تأثیرگذاری یک حادثه یا الگوی رفتاری بر اندیشه?ها و عمل?های مردم، بیشتر از گفتار است. از این رو در قرآن کریم، کسانی به عنوان «اسوه» معرفی شده?اند تا مردم در ایمان و عمل از آنان سرمشق بگیرند. حادثه?های هم که از پیشینیان در قرآن آمده است، بویژه بخش?هایی که به نیکی?ها، ایمان?ها، صبرها، مجاهدت?ها و اطاعت?ها و ایثارهای فرزانگان اشاره شده، همه برای معرفی الگوست.
تاریخ اسلام و شخصیّت?های برجستة اسلامی نیز برای مسلمانان در همة دوره?ها الگو بوده است و تعالیم دین ما و اولیاء مکتب نیز توصیه کرده?اند که از نمونه?های متعالی و برجسته در زمینه?های اخلاق و کمال، سرمشق بگیریم.
در میان حوادث تاریخ، «عاشورا» و «شهدای کربلا» از ویژگی خاصّی برخوردارند و صحنه صحنة این حماسه ماندگار و تک?تک حماسه?آفرینان عاشورا، الگوی انسان?های حق?طلب و ظلم?ستیز بوده و خواهد بود، همچنان که «اهل?بیت» بصورت عام?تر، در زندگی و مرگ، در اخلاق و جهاد، در کمالات انسانی و چگونه زیستن و چگونه مردن، برای ما سرمشق?اند. از خواسته?های ماست که حیات و ممات ما چون زندگی و مرگ محمد و آل محمّد باشد: «اَللهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مَحَمَّدٍ».[1]
امام حسین ـ علیه السّلام ـ حرکت خویش را در مبارزه با طاغوت عصر خودش، برای مردم دیگر سرمشق می?داند و می?فرماید: «فَلَکُمْ فیَّ اُسوَةٌ»[2]
نهضت عاشورا، الهام گرفتة از راه انبیا و مبارزات حقجویان تاریخ و در همان راستاست. استشهادی که امام حسین ـ علیه السّلام ـ به کار پیشینیان می?کند، نشان?دهندة این الگوگیری است. هنگامی که می?خواست از مدینه خارج شود، این آیه[3] را می?خواند: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ»،[4]که اشاره به خروج خائفانة حضرت موسی از شهر و گریز از سلطة طاغوتیِ فرعون و ظلم اوست و نشان می?دهد که آن اقدام موسای کلیم، می?تواند الگو به حساب آید که حضرت، آیه?مربوط به او را خواند.
قبل از حرکت نیز در وصیتنامه?ای که به برادرش محمد حنفیّه نوشت و مبنا و هدف و انگیزة خروج را بیان کرد، از جمله تکیة آن حضرت بر عمل به سیره جدّ و پدرش و پیمودن همان راه بود و نهضت خود را در همان خطّ سیر معرفی کرد: «وَ اَسیرَ بِسیرَةِ جَدّی و اَبی عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِبٍ»[5] و سیرة پیامبر و علی ـ علیه السّلام ـ را الگوی خویش در این مبارزه با ظلم و منکر دانست. این شیوه، تضمینی بر درستی راه و انتخاب است که انسان مبارز، از اولیائ دین و معصومین الگو بگیرد و برای کار خود حجّت شرعی داشته باشد. در سخنی دیگر، آن حضرت فرموده است: «وَلی وَ لَهُمْ و لِکُلِّ مُسلمٍ بِرَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ»[6] و پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ را اسوة خود و هر مسلمان دیگر قلمداد کرده است.
پیامبر اکرم، دو فرزندش امام حسن و امام حسین ـ علیهم السّلام ـ را «امام» معرفی کرده است، چه قیام کنند، چه بنشینند: «اِبْنایَ هذا اِمامانِ، قاما اَوْ قَعَدا».[7]
پس از قیام عاشورا نیز در همان خطّ امام و اسوه و الگو بودن امام حسین ـ علیه السّلام ـ بود و عمل آن حضرت برای امّت می?توانست سرمشق و سرخط باشد و مبنای مشارکت پیروان امامت در مبارزه با حکومت یزیدی باشد، مبارزه?ای که ریشه در جهاد همة پیامبران ربّانی و همة جهادهای مقدّس مسلمانان صدر اسلام در رکاب حضرت رسالت داشت.
در زیارت مسلم بن عقیل، می?خوانیم که: گواهی می?دهم که تو بر همان راهی رفتی که مجاهدانِ بدر، در راه خدا رفتند و با دشمنان خدا پیکار کردند.[8] این جمله نشان می?دهد که «شهدای بدر» به عنوان الگویند و شهیدان نهضت امام حسین ـ علیه السّلام ـ نیز در تأسی به آنان در خون خویش غلتیده?اند.
در زیارت شهدای کربلا می?خوانیم: سلام بر شما ربّانیان، شما برای ما پیشتاز و پیشاهنگ هستید و ما هم پیرو و یاور شماییم: «اَنْتُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ وَ اَنْصارٌ».[9]
هم?خطی و هم?سویی جهاد رزمندگان با اسوه?های خداپسند که از سوی مکتب، معرّفی شده است، به آن جهاد، مشروعیّت و قداست می?بخشد.
چون عاشورا «الگو» بود، هم کسانی که به هر دلیلی در آن شرکت نکردند، بعدها حسرت و افسوس می?خوردند، و هم کوتاهی کنندگان نسبت به یاری امام،? جزو توّابین شدند و در فکر جبران گذشته برآمدند. این حاکی از شاخص بودن حرکت امام است.
در تاریخ اسلام نیز، بسیاری از قیام?های ضد ستم و نهضت?های آزادی?بخش، با الهام از حرکت عزّت?آفرین عاشورا شکل گرفت و به ثمر رسید. حتّی مبارزات اسقلال?طلبانة هند به رهبری مهاتما گاندی، ثمرة این الگوگیری بود؛ همچنانکه خود گاندی گفته است:
«من زندگی امام حسین ـ علیه السّلام ـ ، آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده?ام و توجّه کافی به صفحات کربلا نموده?ام و بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از سرمشق امام حسین ـ علیه السّلام ـ پیروی کند».[10]
قائد اعظم پاکستان، محمدعلی جناح نیز گفته است:
«هیچ نمونه?ای از شجاعت، بهتر از آن?که امام حسین ـ علیه السّلام ـ از لحاظ فداکاری و تهوّر نشان داد، در عالم پیدا نمی?شود. به عقیدة من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی که خود را در سرزمین عراق قربان کرد، پیروی نمایند.»[11]
عاشورا، هم این پیام را می?دهد که باید از این «الگو» که در زمینه?هایی همچون: شجاعت، ایثار، اخلاص، مقاومت، بصیرت،? ظلم?ستیزی، دشمن?شناسی، فداکاری، اطاعت از پیشوا، عشق به شهادت و زندگی ابدی، سرمشق است، پیروی کرد، هم ماهیّت خود نهضت عاشورا، الهام گرفته از سیرة اولیاء خدا و عمل پیامبر و علی ـ علیه السّلام ـ است، هم به شهادت تاریخ، خود این حادثه الگوی مبارزات حق?طلبانه بوده است.
بارزترین نمونة آن، انقلاب اسلامی ایران بود که درس?ها و الگوهای عاشورا، قوی?ترین دستمایة جهاد مردم بر ضدّ طاغوت و دفاع رزمندگان در جبهة نبرد هشت ساله به شمار می?رفت. نبرد و شهادت مظلومانه برای رسوا ساختن ظالم، عمل به تکلیف در شدیدترین حالاتِ تنهایی و بی?یاوری، رها نکردن هدف حتّی با کمبود نفرات و شهادت یاران، همه و همه از ثمرات الگوگیری از عاشورا بود.
امام امّت، در اسوه بودن عاشورا برای نهضت پانزده خرداد می?فرماید:
«ملّت عظیم?الشأن، در سالروز شوم این فاجعة انفجارآمیزی که مصادف با پانزده خرداد 42 بود، با الهام از عاشورا آن قیام کوبنده را به بار آورد. اگر عاشورا و گرمی و شور انفجاری آن نبود، معلوم نبود چنین قیامی بدون سابقه و سازماندهی واقع می?شد. واقعة عظیم عاشورا از 61 هجری تا خرداد 42 و از آن تا قیام عالمی بقیة? الله اروحنا لمقدمه الفداء در هر مقطع انقلاب?ساز است.»[12]
از عاشورا، حتی در زمینة تاکتیک?ها و کیفیّت مبارزه و سازماندهی نیروها و خط مشی مبارزه و بسیاری از موضوعات دیگر هم می?توان الهام گرفت. در این زمینه هم رهنمود امام خمینی (ره) چنین است:
«حضرت سیدالشهداء ـ علیه السّلام ـ از کار خودش به ما تعلیم کرد که در میدان وضع باید چه جور باشد و در خارجِ میدان وضع چه جور باشد و باید آنهایی که اهل مبارزة مسلّحانه هستند چه جور مبارزه کنند و باید آنهایی که در پشت جبهه هستند چطور تبلیغ کنند. کیفیّت مبارزه را، کیفیّت این?که مبارزه بین یک جمعیت کم با جمعیت زیاد باید چطور باشد، کیفیّت این?که قیام در مقابل یک حکومت قلدری که همه جا را در دست دارد با یک عدّة معدود باید چطور باشد، اینها چیزهایی است که حضرت سیدالشهدا به ملّت ما آموخته است...»[13]
سزاوار است که نهضت عاشورا از ابعاد مختلف، مورد بازنگری دقیق قرار گیرد و شیوه?های مبارزه، خطوط اصلی تبلیغ، عوامل ماندگاری یک حرکت انقلابی و ثمربخشی آن در طول سالیان متمادی، و درس?هایی که برای به حرکت درآوردن ملّت?های خفته و خمود در آن نهفته است، تبیین گردد و عاشورا به یک «مکتب» و «دانشگاه» تبدیل گردد.
[1] . مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا، ص 457.
[2] . موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 361.
[3] . قصص، آیة 21.
[4] . اعیان الشیعه، ج 1، ص 588.
[5] . بحارالانوار، ج 44، ص 329.
[6] . وقعة الطّف، ص 201.
[7] . ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 30.
[8] . مفاتیح الجنان، زیارت مسلم بن عقیل، ص 402.
[9] . التهذیب، شیخ طوسی، ج 6، ص 76.
[10] . فرهنگ عاشورا، ص 279.
[11] . فرهنگ عاشورا، ص 279.
[12] . صحیفة نور، ج 16، ص 219.
[13] . صحیفة نور، ج 17، ص 60.
وجه تمایز شیعیان جهان در طول تاریخ اسلامی با دیگر مسلمانان الگوپذیری از امامان معصوم، و مقتدا قرار دادن این رهروان راستین شریعت محمدی ـ صلی الله علیه و آله ـ و عشق و ایمان حقیقی به این مشعلان فروزان جامعه بشری بوده است. به دلیل اعتقاد به مشروعیت انحصاری امام معصوم و منصوص بود که در نزد شیعه تا قبل از غیبت، تمامی قدرتهای حاکم صراحتاً نامشروع تلقی می?شوند و از زمان غیبت به بعد نیز سازش و همراهی با حکومت?هایی که جامع شرائط نیابت از امام غایب نبوده?اند اگر نه ناممکن بلکه همواره دشوار بوده است. شیعیان همواره در اقتدا به امامان خویش در سازش?ناپذیری با حاکمان جور شهره بوده?اند و عزت و افتخار خود را در قیام بر علیه باطل جستجو می?کرده?اند. در بررسی و تبیین بهتر این مسئله توجه به دلایل قیام امام حسین ـ علیه السّلام ـ برای درک بهتر نوع الگوپذیری شیعیان از ایشان در کسب عزت و افتخار اسلامی ضروری است که در اینجا با توجه به حفظ اختصار و عدم اطاله کلام تنها به ذکر دو نمونه اکتفا می?کنیم:
1ـ انجام تکلیف در سخت?ترین شرائط: اساسی?ترین عامل برای قیام امام حسین ـ علیه السّلام ـ انجام تکلیف الهی و عمل به فریضة امر به معروف و نهی از منکر بوده است، علامه طباطبائی در تفسیر آیة، «فقاتل فی سبیل الله لاتکلف الاّ نفسک و حرّض المؤمنین»[1] می?فرمایند منظور از لا تکلّف الا نفسک این است که هر انسانی مکلّف به انجام وظیفة خویش است زیرا خداوند خطاب به پیامبر می?فرماید اگر مردم در امر جهاد کندی و سستی کنند وظیفة شخصی تو به قوّت خود باقی است، تو خود به مقاتله بپرداز و البته وظیفة تو نسبت به دیگران ترغیب و تشویق آنان نیز خواهد بود.[2] بر این اساس در جامعه اسلامی اگر هر کس تنها به وظیفة خود عمل کند و دیگران را نیز امر به معروف و نهی از منکر نماید عزت و افتخاری از آن بالاتر در سربلندی آن جامعه متصوّر نخواهد بود. امام حسین ـ علیه السّلام ـ در نخستین گامهای تاریخی خویش در پاسخ مروان بن حکم فرستاده یزید برای اخذ بیعت از ایشان ضمن تشریح جایگاه خود و یزید فرمودند:
«... و مثلی لا یبایع مثله»[3] «...فردی همچون من با فردی مثل یزید بیعت نمی?کند...» نکته در اینجاست که ایشان این عدم بیعت را متعین در یک شخصیت خارجی خاص و منحصر به زمانی خاص نمی?دانستند بلکه به اعتقاد ایشان هرکس پیرو راستین ایشان باشد با فرد فاسقی همچون یزید سازش نخواهد کرد بر این اساس در هر زمانی تکلیف شیعیان در برابر یزیدیان زمان روشن خواهد بود. امام در حین خروج از مدینه در وصیت نامه?ای که به برادر گرامی?شان محمدبن حنفیه نوشتند پس از اقرار به وحدانیت الهی فرمودند: «... انّما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر»[4] «...همانا خروج من برای طلب اصلاح در امت جدم و انجام امر به معروف و نهی از منکر بوده است.» که در این عبارت به خوبی فلسفه قیام ایشان و درسی که شیعیان باید از آن بگیرند مشهود است.
2ـ پاسداری از اسلام و امامت در کربلاء: نکته دوم در انگیزه قیام امام حسین ـ علیه السّلام ـ که می?تواند بهترین درس برای شیعیان ایشان باشد پاسداری از اسلام و امامت بود. هدف امام در پاسداری از اسلام مقابله با وضعیتی بود که در ضمن آن حلال الهی حرام و حرام الهی حلال گردیده بود، حق و حقیقت قربانی هوی و هوسهای هوسبازان شده و بطور کلی اسلام در معرض خطر بعدی قرار گرفته بود این وضعیتی است که در هر زمانی رخ دهد تکلیف مسلمانان بر قیام علیه باطل و احقاق حق برای پاسداری از دین اسلام تعلق خواهد گرفت، الگوی دیگر واقعه عاشورا پاسداری از مقام والای امامت و ولایت بود که اصحاب امام در شب عاشورا علیرغم اعلام رفع بیعت امام از ایشان با قلبی آکنده از عشق الهی و علاقه شدید به امام خویش ایستادگی و صلابت خود را در دفاع از مقام شامخ ولایت تا آخرین قطره خون اعلام داشتند و عزت و افتخار شهادت در راه حق را بر ذلت زندگی تحت حاکمیت باطل ترجیح دادند.[5] این بزرگترین درسی است که ما در حادثه خونین کربلا می?توانیم از یاران با وفای امام بگیریم شب عاشورا که به حق باید آن را شب پاسداری از مقام امامت و ولایت نامید بهترین ترجمان کسب عزت و افتخار جامعه اسلامی را در پیروی و حمایت قاطع از مقام ولایت می?داند، شیعیان به حق آموخته?اند در موقعیتی که کیان اسلام در معرض خطر قرار می?گیرد همچون امام خویش تا آخرین لحظه که خود و یاران و زنان و فرزندانش را در معرض شهادت و اسارت می?دید ولی هرگز حاضر به پذیرش ذلت زندگی تحت حاکمیت ظلم نشد بلکه مرگ در این راه را سعادت توصیف نمود،[6] آنان نیز با الهام از این حادثه عزت و سربلندی خود را در پیروی از مقام ولایت و قیام علیه حاکمان طاغوت جستجو کنند. دشمنان انقلاب اسلامی با درک اهمیت این مسئله همواره سعی داشته?اند با تبلیغات سوء و دشمنی?های مکرر در این پیوستگی بین رهبر و جامعه اسلامی رخنه ایجاد نمایند لکن تا زمانی که اتحاد و پیروی مردم از ولی فقیه جامعه اسلامی به قوت خود باقی است عزت و افتخار ایشان نیز محفوظ، و نظام اسلامی با شکوه و صلابت به راه خود ادامه خواهد داد «انشاء الله»
[1] . سورة نساء، آیة 84.
[2] . علامه طباطبائی،? تفسیر المیزان، ج5، مرکز فرهنگی رجاء، چاپ چهارم 1367، ص 41.
[3] . ناسخ التواریخ، ج1، ص 386.
[4] . همان، ج2، ص 9.
[5] . ر.ک: سیدهاشم رسولی محلاتی، زندگانی امام حسین ـ علیه السّلام ـ تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ سوم 1378، ص 393 به بعد.
[6] . «انی لا اری الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما» بحارالانوار، ج44 ص 381.
شیعیان همواره در طول تاریخ قریب به 1400 ساله خویش با الهام از حسین بن علی ـ علیه?السّلام ـ و عزت?جویی ایشان در برخورد طاغوت زمان یزید بن معاویه، عزّت و افتخار خویش را در مبارزه با طاغوتیان زمان خویش جستجو می?کرده?اند لذا در این مختصر ما بر آن شدیم تا با بهره?گیری هر چند کوتاه از آیات قرآن کریم بیانات این امام همام و همچنین روایات دیگر ائمه معصوم به بررسی اجمالی عزت و ذلّت در آینه آیات و روایات بپردازیم:
الف ـ عزّت در پرتو آیات و روایات:
خداوند متعال در قرآن کریم در آیات متعددی، عزّت را تماماً و باللصالة از آن خویش می?داند[1] و در آیات دیگر آن را بعد از خود، متعلق به رسول خدا و مؤمنین می?داند[2] و نیز می?فرماید هر که را خداوند اراده نماید، عزیز و هر که را بخواهد، ذلیل می?گرداند.[3]
در دعاء عرفه به نقل از سالار شهیدان می?خوانیم که تمام عزّت و بلند مرتبگی ویژه خداوند است و هر که خدا را دوست بدارد عزیز والّا ذلیل خواهد بود.[4] حضرت علی ـ علیه?السّلام ـ در حدیثی ضمن رد هر گونه اعمال سلطه?ای می?فرمایند: هر عزیزی که تحت قدرت و سلطه?ای قرار بگیرد ذلیل خواهد بود، همچنین ایشان در جاهای دیگر هر عزّت غیر خدائی را ذلّت تلّقی نموده و معتقدند طلب عزّت فقط از خدا شایسته است و هر کس عزّت را به غیر از او طلب کند هلاک خواهد گشت، و نیز ایشان در جای دیگر می?فرمایند هیچ عزّتی بالاتر از بردباری نیست.
امام صادق ـ علیه?السّلام ـ نیز ضمن رفیع دانستن جایگاه مؤمن وعزّت والای اومی?فرمایند خداوند اختیار هر کاری را به مؤمن داده بجز این?که او اختیار ندارد خود را ذلیل نماید. و در حدث دیگری ایشان راستی را مایة عزّت و نادانی را مایة ذلّت توصیف می?نمایند. امام سجاد ـ علیه?السّلام ـ نیز ضمن اهمیت دادن به اطاعت دادن به اطاعت از اولی الامر، فرمان بردن از فرمان روایان الهی را کمال عزّت دانسته?اند.
ـ موجبات عزّت در پرتو احادیث:
1. اطاعت مطلق از خداوند: حضرت علی ـ علیه?السّلام ـ می?فرمایند هر که می?خواهد بدون داشتن مال و ثروت و ایل و تبار عزتمند گردد می?بایست از معصیت الهی دوری و به اطاعت او روی آورد. ایشان در تأیید این مطلب در جای دیگر می?فرمایند: خداوندمتعال خطاب به داود ـ علیه?السّلام ـ فرمودند: ای داود من عزّت را در اطاعت خود قرار داده?ام در حالی که مردم آن را در خدمت به سلطان جستجو می?کنند و لذا آن را نمی?یابند پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ نیز در حدیثی عزّت را در پروا داشتن از خداوند می?دانند و در حدیث دیگر خوار بودن در برابر حق را به عزّت نزدیکتر می?دانند تا عزّت یافتن به وسیله باطل.
2. قطع طمع از مردم: حضرت علی ـ علیه?السّلام ـ بالصراحة عزّت را با قطع طمع همراه می?دانند. امام صادق ـ علیه?السّلام ـ نیز عزّت را تنها در خانه?ای می?دانند که اهل آن خانه چشم طمع به دست مردم اندوخته باشند. امام باقر ـ علیه?السّلام ـ نیز چشم نداشتن به دست مردم را موجب عزّت دینی مؤمن می?دانند. همچنین در حدیث است که لقمان در نصیحت به فرزند خویش فرمود: اگر می?خواهی عزّت دنیا را به دست آوری، طمع خویش را از آن چه مردم دارند قطع کن زیرا پیامبران و صدیّقان به سبب برکندن طمع خویش به آن مقامات رسیده?اند.
3. در احادیث گوناگون دیگر موجبات عزّت در عواملی همچون انصاف، بخشش، پای?بندی به حق، گذشت، فروتنی، مناعت طبع، توکل، حفظ زبان، فروخوردن خشم، شکیبائی، قناعت و غیره آمده است. به عنوان نمونه حضرت علی ـ علیه?السّلام ـ رفتار منصفانه با مردم را باعث عزّت دانسته و در احادیث دیگر شجاعت و قناعت را از عوامل نیل به عزّت برمی?شمارند، همچنین رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ عفو و بخشش را مایه رسیدن به عزّت و در حدیث دیگر فروتنی و مناعت طبع را مایة عزّت مؤمن می?دانند امام باقر ـ علیه?السّلام ـ نیز توکل به خدا را موجب عزّت مومن می?دانند و در جای دیگر صبر و شکیبائی را مایه عزّت می?شمارند.
ـ عوامل پایداری و بقاء عزّت:
در احادیث مختلف از بین بردن طمع و زندگی در تنهائی را به عنوان دو عامل بقاء، و پایداری عزّت ذکر نموده?اند: امام باقر ـ علیه?السّلام ـ پایداری عزّت را در از بین بردن طمع?جوئی و امام صادق ـ علیه?السّلام ـ تنهائی و دوری گزیدن از مردم را باعث پایداری بیشتر عزّت ذکر می?کنند بدیهی است این حدیث شریف مغایر با ابعاد اجتماعی اسلام نیست بلکه منظور دل کندن از مردم و نداشتن انتظارات و توقعات نابجا از مردم می?باشد به یک انسان که جز خدا دل به امید احدی از مردم نبندد و نه آن که هیچ?گونه رابطه?ای با مردم نداشته باشد.
در خصوص ذلّت نیز احادیث و روایات بسیاری وارد شده که به بعض آن?ها اشاره خواهیم کرد:
امام حسین ـ علیه?السّلام ـ الگو و پرچمدار عزّت آفرینی و ذلّت ستیزی در نزد شیعیان جهان، در این خصوص مرگ با عزّت را بر زندگی توأم با ذلّت ترجیح می?دهند ایشان در روز عاشورا خطاب به لشگر یزید فرمودند: آگاه باشید که این ملعون مرا میان دو امر مغیّر کرده است: میان شمشیر و ذلّت، امّا هیهات که من تن به ذلّت و پستی و دهم زیرا که خدا و رسول او و نیاکان وتربیت کنندگان ما هرگز خواری را نپذیرند و هلاکت زبونانه را بر کشته شدن شرافتمندانه ترجیح ندهند.
از مولای متقیان علی ـ علیه?السّلام ـ نیز عبارتی به همین مضمون وارد شده است و یا ایشان در جای دیگر ضمن توصیه به قناعت نمودن به اندک، انسانها را از پذیرش ذلّت وخواری بر حذر می?داند امام صادق ـ علیه?السّلام ـ نیز می?فرمایند: خدای متعال اختیار هر کاری را به مومن داده است امّا اختیار خوار کردن خویش را به او نداده است.
ـ عوامل خوار کننده انسان:
در احادیث مختلف موارد گوناگونی به عنوان عوامل خوار کننده انسان قلمداد گردیده است از جمله پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ بخل ورزیدن، اشتغال به داد و ستد و رها کردن جهاد در راه خدا را از عوامل خوار کننده انسان می?دانند حضرت علی ـ علیه?السّلام ـ در تبیین عوامل خوار کننده انسان به عواملی همچون طمع، پرده برداشتن از گرفتاری شخصی در نزد دیگران و عزّت جوئی نزد غیر خداوند اشاره می?فرمایند، امام صادق ـ علیه?السّلام ـ نیز در حدیثی، دلبستگی به زندگی دنیا را مایة خواری می?دانند و در احادیث دیگر ستمگری و ظلم را مایة ذلّت و خواری بیان می?فرمایند، امام حسن مجتبی ـ?علیه?السّلام?ـ نیز ترس از راستی را مایه ذلّت می?دانند.
ـ ذلیل?ترین انسانها:
در احادیثی از رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ زبون?ترین مردم کسی دانسته شده که مردم را خوار نماید، و درحدیث دیگری از حضرت علی ـ علیه?السّلام ـ آزمندی به دنیا به عنوان خوار کننده?ترین مسئله برای انسان تعریف گردیده است. امید آن?که با بهره?مندی هر چه بیشتر از فیوضات و کلمات گهربار این بزرگان پیش از بیش به دنبال زندگی عزّت?مندانه و توأم با رستگاری باشیم.
و همان?گونه که با الهام از این عزّت و افتخار حسینی به قیام علیه رژیم شاهنشاهی و استبدادی و برپائی جمهوری اسلامی اقدام نمودیم همواره در سرمشق قراردادن این عزّت و افتخار در فرا راه زندگی خویش استوار بمانیم.
[1] . قرآن کریم: فاطر: 10، یونس: 65، نساء: 138، 139.
[2] . منافقون، 8.
[3] . آل عمران، 26.
[4] . احادیث مربوط به این بخش (عزّت در پرتو روایات) به نقل از کتاب زیر می?باشد، محمد ری شهری، میزان الحکمه، حمید رضا شیخی، ج 8.، دارالحدیث، 1379، ص 3734 ـ 3744.
[5] . احادیث مربوط به این بخش (ذلّت در پرتو روایات) برگرفته از کتاب زیر است: محمدی ری شهری، پیشین، ج 4.، صص 1872 ـ 1876.
دیرزمانى است که جوانان کشورهاى اسلامى, که از تابش وحى و زلال معارف ناب الهى بهره مى بـرند, بـاشیوه هاى گوناگون و متنوع دشمن در راهزنى فکر و فرهنگ رو به رویند.
پـیروزى انقلاب اسلامى ایران, این حـساسیت ناپـیدا را بـه صورت آشکار در آورد و سـردمداران اسـتـکبـار را بـه اظهار نظر شـفاف واداشت.
امروز دشمن به خوبـى دریافته است که ما جوانان بـا ویژگى هایى همانند آرمان خواهى, عدالت طلبى, عشق به بـاورهاى آسمانى و علاقه به رهبران مذهبـى, لشکرهایى بـه هم فشرده و آماده کارزاریم. از این رو, ایجاد تردید در باورهاى آسمان زاد, تزریق فرهنگ بیگانه بـا نمایش آداب و رسوم و شیوه هاى زندگانى آنان, کوشش حـساب شده در کنار زدن چهره هاى مورد علاقه مردم بویژه جوانان, پرورش روحیه ذلت و خوارى در بیگانه ساختن ما با الگوهاى شایسته فرهنگ اسلامى و ارائه الگوهاى ساخـتـه شده از آن سوى مرزها بـه عنوان معجـزه آفرینان خوشبـختى و سعادت و رفاه را در دستور کار خود قرار داد تا بدین وسیله دست یکایک ما را از دستان پرمحبـت اسوه هاى صداقت پـیشه و راسـتـین در آورده و دل و دیده مان را از آموزه هاى ناب دینى تـهى گرداند. غافل از آنکه نسیم سعادت بـخـش معارف الهى و سخنان قدسى پیشوایان محبوب ما, بـه سان کیمیایى گرانسنگ, دلهاى آگاه و بـیدار همگان را از غبـارها پـاک ساختـه, آینه گونه محل پذیرش آفتاب هدایت مى گرداند.
در این بـخش از گفتگوى خود, دل بـه امواج پـاک و صفات روشن و زندگى ساز اسوه اى ارزشمند و الگویى کم نظیر مى سـپـاریم و بـراى امروز و فرداى حـوادث ارمغانهایى پـربـها نصـیب خـود مى سـازیم.
ماجوانان به دنبال الگویى هستیم که نخست هم سن و سالمان بـاشد و همانند ما در توفان جوانى بـوده و در نشیب و فراز حوادث حضور داشته بـاشـد. معصوم نبـاشـد; زیرا بـا ما فرق خـواهد کرد و در بـحرانهاى اجتماعى سیاسى و حتى اقتصادى درگیر شده بـاشد تا بـه خوبى او را همانند خود بـدانیم و از شیوه زندگانى, روش بـرخورد او بـا دیگران, چگونگى سخن گفتن, شهامت, شجاعت, دلیرمردى و بـى باکى وى براى خود سرمشق بگیریم و او را نمونه اى تمام عیار براى امروز و فرداى زندگى خود بدانیم.
دفتـر زندگانى چنین الگویى را, که بـرخى هجده ساله و پـاره اى سالهایى بیشتر دانسته اند, مى گشاییم و با یکدیگر بـه صحیفه صفات و ارزشهاى چـشـمگیر او مى نگریم. آرام آرام بـا او همراه شـده و بـیشتر از گذشته بـه ناگفته هاى گفتنى اش که همگى بـرایمان مشعلى فروزان خواهد بود, دل مى سپاریم.
او یازدهم شعبـان سال سى و سوم هجرى بـه دنیاى پر غوغاى حیات پـاگذاشت. پـدر در گوش راسـت او اذان گفت و دیگر گوش وى را بـا ترنم اقامه آشنا ساخت تا از آغاز با نغمه توحید, نبوت, امامت و ولایت آشنا شود و بـا چنین سرودهایى راه روشن رستگارى را از عمق جان بیابد. دیرى نپایید که در هفتمین روز تولد وى, بنا بـه سنت پسـندیده دینى, سـرش را تـراشیدند و هم وزن موهاى زیبـایش, بـه مستمندان چشم به راه نقره صدقه دادند.
آشفتگى اوضاع سیاسى و آتش افروزى حاکمان ستـمگر آن عصر بـدان حد بـود که نام ((على)) جـرمى نابـخشودنى حساب مى شد و بـرزبـان راندن این واژه مقدس ممنوع بـود. پدر وى, که بـه خوبـى مى دانست نام دیبـاچـه شخصیت و نشان دهنده شرافت, ادب و عظمت انسان است, نام کودک را ((على)) نهاد تا بهتـرین بـرکات و زیبـاتـرین صفات بردریاى وجود فرزندش ریزان شود و بـدسگالان سیه سرشت خود را بـا امواج پاک و زلال غیرت دینى و شخصیت مذهبى رو به رو ببـینند. در پى آن, لقب ((اکبر)) نیز بـراى او انتخاب کرد تا ((على اکبـر)) که به عنوان پـسر نخـست خـانواده است بـا دیگر فرزندان, که نام آنان نیز على خواهد بود, تفاوت یابد.
پدر على که همانند پـدرانش از تـمامى اصول اسـاسـى و شیوه هاى شیرین تربیتى آگاهى داشت, خود را بـا دنیاى کودکى هماهنگ مى کرد و رفتارى که شایسته نوباوگى و کودکى فرزند بود, انجام مى داد تا همانند جد عزیز خود عمل کرده, لحظه اى از شرایط روحى روانى کودک دلبند خویش دور نماند.
همراه بـا بـزرگ شدن على, پـدر سخـنان بـرتـر, آداب والاتـر و شیوه هاى زندگى و احترام بـیشتر بـه او مىآموخت تا شخصیت خود را باز یابد و از ارزش وجود خود بیشتر آگاه شود.
بدین خاطر هنگام نام بردن از او, الفاظى تواءم بـااحترام بـه کار مى بـرد تا از آغاز زندگى, احساس سرافرازى و شخصیت کند و در فرداى حـیات خـود, راسـت قامت و قوى دل از حـقوق محـرومان دفاع کرده, در بـرابـر ستـم ستـمکاران بـى تـفاوت یا ماءیوس نبـاشد.
على که هفـت سـاله شـد, بـه تـمرینهاى فـکرى و آموزش هاى دینى پرداخت و با مراقبـت هاى صحیح سنجیده پدر, بـنیان هاى اعتقادى در روان او و شـیوه هاى رفتـارى در اعـمال او رشـدى بـیشـتـر یافت.
روزى پدر, عبـدالرحـمان را بـه آموختـن سوره حـمد بـه فرزندش گمارد. وقتـى آموزش تـمام شد و على در حـضور پـدر سوره حـمد را قرائت کرد, پدر, پول و هدایاى فراوان بـه عبـدالرحمان بـخشید و دهانش را پر از مروارید ساخت. آنگاه به اطرافیان که از این همه بذل و بخشش تعجب کرده بودند, فرمود:
((این هدایا توان برابرى عطاى معلم على را ندارد که در برابر تعلیم قرآن, همه هدایا ناچیز است.))
دوران نوجوانى على بـه تدریج آغاز شد و هر روز بـیشتر از روز قبـل, زمینه هاى رشد و شکوفایى معنوى و عقلانى در وجـود وى فراهم مى گردید.
على در جـوانى بـا ویژگیهاى اخلاقى و رفتـارى خود نگاه انبـوه جوانان را بـه سوى خود جلب مى کرد. آنچه در این فراز از داستـان او گفته مى شود, نکته هایى است که بـى تردید بـا مطالعه و رد شدن تاءثیرى بسزا نخواهد داشت, از این رو, بـاید از سرصبـر و تاءمل بیشتر مطالعه و مرور کنیم و به خاطر بسپاریم.
على صفات جد خود را مى دانست, از این رو, هماره در آینه اخلاق و رفتـار او نظر مى کرد و خـود را بـدان صفات مىآراسـت. بـه هنگام جوانى در میان جمع و بـا دوستـان خود, گشاده رو و شادمان بـود; ولى در درتنهایى اهل تفکر و همراه با حزن بود. علاقه فراوانى به خلوت با خداى خود و پرداختن به راز و نیاز و گفتگو باخالق هستى داشت. در زندگى آسان گیر, ملایم و خوش خو بود, نگاهش کوتاه مى نمود و به روى کسى خیره نمى شد. بیشتر اوقات بر زمین چشم مى دوخت و با بینوایان و فقرا ـ که از نظر ظاهرى در جامعه و نگاه دنیا طلبان احترام چشمگیرى نداشتند.ـ نشست و برخاست مى کرد, با آنان همسفره مى شد و بـا دسـت خـود دردهانشان غذا مى گذارد. اصالتـهاى فکرى و استـواریهاى روحـى, وى را چـنان کرده بـود که هیچـگاه و از هیچ حاکمى هراس نداشت.
هرگز عیب جویى نمى کرد و از مداحى نابجا و شنیدن چاپلوسى افراد دورى مى کرد. تمامى انسانها را بـندگان خدا مى دانست و از تـحقیر آنان خود دارى مى ورزید. در طول عمر خـویش بـه کسى دشنام نداد و ناسزا نگفت. از دروغ تنفر داشت و صداقت و راستـگویى شیوه همیشه او بود. بخشنده بـود و آنچه بـه دست مىآورد, بـه دیگران بـویژه نیازمندان انفاق مى کرد. هرگاه کسى هدیه اى بـه او تـقدیم مى کرد, با گشـاده رویى مى پـذیرفت. اگر فردى مهمانى داشـت و او را دعوت مى کرد, مى پذیرفت. به عیادت بیماران مى رفت, هرچند خانه بیمار در دور افتاده ترین نقطه شهر باشد. در تشییع پیکر مردگان حاضر مى شد و هیچ یار از دست رفته اى را تنها نمى گذاشت.
براى همسالان برادرى مهربان و براى کودکان پدرى پرمحبت بـود و مسـلمانان را مورد لطف و عطوفت خـویش قرار مى داد. امور دنیوى و اضطراب هاى مادى او را متزلزل نمى ساخت.
زندگى على ساده و بـى پـیرایه بـود و در آن از تجمل, اسراف و تـبـذیر اثرى دیده نمى شد. آنان که اخلاقى نیکو و فضایلى شایستـه داشتند, همیشه مورد تکریم و احتـرام وى بـودند و خویشاوندان از صله او بهره مند مى شدند. از صبرى عظیم برخوردار بود و از هیچ کس توقع و انتظارى نداشت.
در میدان رزم سلحشورى شجاع, نیرومند و پـرتوان بـود و انبـوه دشمن هرگز او را بیمناک نمى ساخت. در اجراى عدالت و دفاع از حق, قاطع و استوار بـود. بـه یارى محرومان و مظلومان مى شتـافت و در برابر ظالمان مى ایستاد تا حق را به صاحبـش بـرنمى گردانید, آرام نمى گرفت. بـه دانش اندوزى و فراگیرى معارف اهمیت زیادى مى داد و همواره پیروان خود را از جهالت و بى خبرى باز مى داشت.
بـه پـاکیزگى و آراستگى علاقه اى وافر داشت و این صفت از دوران کودکى در او دیده مى شد. از این رو هماره بـرتمیزى لبـاس و بـدن اهتمام مى ورزید.
بسیار فروتـن بـود و از تـکبـر نفرت داشت و اکثر اهل جهنم را گردن فرازان و سرکشان مى دانست. نه تـنها بـرانسـانها بـلکه بـر حیوانات نیز شفقت داشت و با مهربـانى و ملایمت و انصاف بـا آنان رفتار مى کرد.
آنان که قیافه ظاهرى و سیماى بـه نور نشستـه على را دیده اند, چهره وى را این گونه ترسیم کرده اند:
قیافه اش بسیار با ابـهت بـود و چون ماه تابـان مى درخشید. بـه زیبـایى و پـاکیزگى آراستـه بـود. از چـهار شانه بـلندتـر و از بـلندکوتـاهتـر. رنگى روشن و بـه سرخى آمیختـه و چشمانى سیاه و گشاده با مژه هایى پـرموداشـت, گونه هایش هموار و کم گوشـت بـود, مویش نه بـس پیچیده و نه بـسیار افتاده مى نمود. از سینه تا ناف خـط موى بـسیار بـاریک داشت, اندامش متـناسب و معتـدل و سینه و شانه اش پهن بود.
سرشانه هایش از هم فاصله داشت. پـشتى پـهن داشت, جز ران و ساق که زیر مفصلهااست, استـخوانهاى بـند دستـش کشیده و کفى گشاده و بخشنده داشت. دو پنجه دست و پایش قوى و درشت و انگشتها کشیده و بـلند و دو کف پـا از زمین بـرآمده بـود. بـه سرعت راه مى رفت و هنگام راه رفتن چنان بود که گویى از زمین سراشیب فرود مىآید یا از روى سنگى به نشیب مى رود. چون به طرف کسى بـر مى گشت بـا تمام بدن بـر مى گشت. دیده اش فروهشتـه و نگاهش بـه زمین بـود تـا بـه آسمان.
بینى اش قلمى کشیده و بـاریک و میانش بـرآمدگى داشت و نورى از آن مى تافت.
دهانش نه بسیار کوچک و نه بزرگ بـود. دندانهاى زیبـایش سفید, براق و نازک بود. گردنش در صفا و نور و استقامت نقره فام بـود, بوى مشک و عنبر از او بلند بود.
پاره اى از مورخان این ویژگیها را بـراى جد وى نگاشته اند; اما على را در این خصوصیات همانند دانسته اند.
... بااین ویژگیهاى روشنى آفرین به خوبى مى توان او را شناخت, وى على اکبـر پور والاى امام حسین(ع)است. جوانى زیبـا که همانند جـد خود رسول خدا(ص)در سیرت, سپـید و در صورت, آسمانى مى نمود و هماره یاد و نام پیامبـر(ص)از چگونگى سخن گفتن و یا راه رفتن و دیگر بـرخوردهاى اجتـماعى اخلاقى او مى تـراوید. از این رو, امام حسین(ع) او را شبـیه ترین مردم ـ حتى نسبـت بـه خود ـ در خلقت و آفرینش, اخـلاق و صفات روحـى, گفتـار و آداب اجـتـماعى بـه رسول خدا(ص)معرفى مى کرد.
آنان که بـا صورت دلربـاى پیامبـر(ص)و صداى پرچاذبـه آن حضرت آشنا بـودند, آنگاه که على از پشت دیوار زبـان بـه سخن مى گشود, گویى صداى رسول اکرم(ص)را مى شنیدند.
گاهى که اباعبدالله(ع)براى صوت قرآن جد عزیزش دلتنگ مى شد, به على مى فرمود: على جان! برایم قرآن بـخوان تا از آن لذت و بـهره برم.
کلام شیرین, بیان روان, ادب بسیار در برابر پدر و مادر, اطاعت بى چون و چرا از مقام ولایت و دلدادگى بـه حقیقت, بـرگى دیگر از زندگانى زرین على اکبـر بـود. این ویژگیها چـون بـا فروتـنى او همراه مى شد, نگاه تحسینآمیز همگان را به دنبال داشت.
على درحماسه کربلا, درخششى چشمگیر داشت و با هربـار حمله خود, دهها نفر را بـه خاک هلاکت مى انداخت. هنگامى که بـا 25 سوار بـه ساحل فرات روانه شد و بـراى سیصد نفر از خاندان, عیال و اصحـاب امام حسین(ع)آب آورد, بـسیارى از مسوولان و سرپـرستـان حفاظت از فرات را از دم تیغ خود گذراند و پـشت دشمن را بـه لرزه درآورد.
عمویش ابوالفضل(ع)که خود در دلاورى و بى باکى و شجاعت و شهامت, زبانزد همگان بـود, بـه خاطر چنینe فات تابـناک, على را بـسیار احترام مى کرد.
قهرمانان تـاریخ و دلیرمردان عرصه هاى نبـرد, کمتـر از دانش و بـینش بـهره دارند; زیرا در مسیر رزم و جنگ قرار داشتـه و فرصت نداشتـه و یا علاقه کمتـرى بـه درس آموزى و دانش آفرینى از خـود نشان مى دهند; اما على اکبر, جوانى چند بعدى بـود و سطرهاى کتاب وجودش با حکمت نگاشته شده بود. چشمه هاى دانش و دانایى از اعماق وجودش مى جوشید. در مجالس گوناگون عالمانه و اندیشمندانه لب بـه سـخـن مى گشـود و بـه دور از غرور و تـکبـر مردانه سـخـن مى گفت. از آنجا که از جد خود رسول خدا(ص)سخنان بـسیارى روایت مى کرد, به عنوان ((محدث)) شناخته شد.
افزون برصفات ظاهرى و باطنى ـ که به طور چشمگیر در وجود حضرت على اکـبـر(ع) دیده مى شـد.ـ کـمالات و مقـامات معـنوى وى نیز در رتبه اى برتر از دیگران قرار داشت.
ماجوانان هرچند از صفات خوبى بـهره مند بـاشیم, گاه توان تحمل سختـى ها و ظرفیت رویارویى بـا مصایب را از دست مى دهیم و سنگینى ناملایمات زندگى, تعادل رفتار و گفتارمان را مى رباید.
على اکبـر در چـنین صحنه هاى سخت و طاقت سوز, تـنها بـه رضا و تسلیم الهى فکر مى کرد و چنان در برابر بلاهاى الهى آرام و مطمئن بود که گاه حیرت و شگفتى دیگران را بـرمى انگیخت. از این رو, در هنگامه دردآلود کربلا به پدر گفت:
((اولسنا على الحق))
(پدرجان!)آیا ما برحق نیستیم؟
و چـون امام فـرمود: آرى, گفـت: در این هنگام, بـاکـى از مرگ نداریم.
این روحیه قوى و صفات شایسته, چنان ابهت و عظمت به على اکبـر داده بـود که افزون بـردوستان, دشمنان آگاه نیز بـه بـرترىهایش اعتـقاد و اعتـماد داشـتـند و اعتـراف مى کردند. معاویه روزى از اطرافیانش پـرسید: ((چـه کسى در این زمان بـراى خـلافت مسلمانان بردیگـران بـرتـرى دارد و بـراى حـکـمرانى بـر مردم از دیگـران سزاوارتر است؟ ))
روباه صفتان زشت سیرت که نام و نان خود را در تملق مى یافتند, به ستـایش خلیفه پـرداختـند و او را لایق این منصب معرفى کردند. معاویه گفت: نه چنین نیست:
((اولى الناس بهذالامر على بن الحسین بـن على جده رسول الله و فیه شجاعه بنى هاشم و سخاه بنى امیه و رهو ثقیف.))
شایسته ترین افراد براى امر حکومت, على اکبـر فرزند امام حسین است که جدش رسول خدا(ص)است و شجاعت بنى هاشم, سخاوت بـنى امیه و زیبایى قبیله ثقیف را در خود جمع کرده است.
فروغ چهره خوبان شعاع طلعت توست
کمال حسن تو مدیون این ملاحت توست
به خلق و خلق رسول و به منطق نبوى
فزون تر از همه کس در جهان شباهت توست
به پیکر تو مجسم لطافت روح است
عجب بود که در این خاکدانه قامت توست
نگار مهر تو غارتگر دل پدر است
عیان به چشم سیاهت غم شهادت توست
در ساحل فرات
کجاست حسن(ع)، کجاست حسین(ع) ، کجاست فرزندان حسین(ع) که صالحند یکی پس از دیگری ، و را ستگویانند یکی پس از دیگری ، کجایند آنان که راه نجاتند یکی پس از دیگری ، کجایند آنان که خوبانند یکی پس از دیگری ، کجایند خورشیدهای درخشان، کجایند ماهای تابان، کجایند ستاره های فروزان، کجایند پرچمهای دین و پایه های دانش، کجاست بقیة الله که خالی از عترت طاهرۀ هدایت کننده نیست کجاست آنکه چشمها به راه اوست، برای راست کردن پستی ها و کجی ها، کجاست آنکه مایه امید است برای از بین بردن جور و دشمنی، کجاست آنکه ذخیره شده برای نو ساختن فرضیه ها و سنّت ها، کجاست آنکه اختیار شده برای بر گردانیدن آئین و شریعت، کجاست آنکه آرزو می رود برای زنده کردن کتاب قرآن و حدود آن، کجاست زنده کنندۀ آثار دین و اهل دین، کجاست درهم شکنندۀ شوکت تجاوزکاران، کجاست ویران کنندۀ بناهای شِرک و دوروئی ، کجاست نابود کنندۀ اهل فسق و فجور و معصیت و تجاوز، کجاست درو کنندۀ شاخه های گمراهی و اختلاف ، کجاست محو کنندۀ آثار کجروی و هواپرستی ، کجاست بُرندۀ ریسمانهای دروغ و افتراء ، کجاست نابود کنندۀ سرکشان و متمردان، کجاست بنیان کَن اهل عنادوگمراهی وبی دینی کجاست عزت بخش دوستان وذلیل کنندۀ دشمنان کجاست گردآورندۀکلمه براساس تقونی کجاست باب الله که ازاووارد شوند کجاست وجه الله که بسوی اومتوجه شوند دوستان کجاست واسطه وسیب متصل میان زمین وآسمان کجاست صاحب روزپیروزی وبرافزازندۀ
پرچم هدایت کجاست گردآورندۀ خصلت درستکا ری و خوشنودی کجاست طا لب خون(بنا حق ریختۀ) پیغمبران و «خون» فرزندان پیغمبران کجاست طا لب خون شهید (مظلوم) درکربلا کجاست آنکه یاری شده برکسی که تجاوز کرده بر(حقوق) او و افتراء بسته، کجاست آن مضطری که اجابت شود هرگاه دعا کند، کجاست پیشوای مخلوقات که دارای نیکی و پرهیزگازیست، کجاست فرزند پیغمبرِ برگزیده «محمد مصطفی(ص)» و فرزند «علیّ مرتضی» و فرزند «خدیجۀ نیکوکار» و فرزند «فاطمه» .
پدر و مادرم فدای تو و جانم قربان تو و سپر بلای تو، ای پسر بزرگ مردان مقرّب، ای پسر نجیبان گرامی ، ای پسر راهنمایان راه یافته، ای پسر خوبان مهذّب، ای پسربزرگ مردان بانجابت، ای پسرمردان پاک پاکیزه ،ای پسرسروران برگزیده، ای پسررؤسای با کرامت، ای پسرماههای تابان، ای پسر چراغهای فروزان، ای پسر ستارگان فروزنده، ای پسر اختران درخشان، ای پسر راههای آشکار، ای پسرپرچم های واضح، ای پسر عاملهای کامل، ای پسر سنّت های مشهور، ای پسرعلامت های وارد شده، ای پسر معجزات موجود، ای پسر دلیلهای آشکار، ای پسر صراط مستقیم، ای پسرخبر بزرگ، ای پسر کسی که او درامّ الکتاب پیشگاه
خدای بلند مرتبه و حکیم است، ای پسرآیت ها و بیّنه ها، ای پسردلیلهای روشن، ای پسر برهانهای واضح و آشکار، ای پسرحجت های رسا، ای پسر نعمت های فراوان، ای پسر طه و(آیات) محکمات، ای پسر یس و الذاریات، ای پسرطور و العادیات، ای پسر کسی که نزدیک شد پس فرود آمد پس شد به اندازۀ پهنای دو کمان یا نزدیک تر، نزدیکی و تقربی از خدای والای بلند مرتبه !
کاش می دانستم تا کجا مستقر شده دوری تو!
کاش می دانستم اکنون به کجایی!
بازهم صبح شد ظهر شد و آخر غروب شد نیامدی!
در همیـن مسیر, که براى زیارت حر و طفلان مسلـم پیمودیم, بارگاه با شکـوه امامزاده اى به نام عون بـن عبدالله قرار دارد که مردم عراق به وى اعتقادى راسخ دارند و معتقـدنـد قبر شریفـش محل بـر آمدن حاجتها و استجابت دعاست.
در باره نسب صاحب ایـن بارگاه مطهر سخنان گوناگون گفته مى شـود; ولـى میان مردم عراق چنان, مشهور است که وى عون بن عبدالله بـن جعفر است; یعنى فرزند حضرت زینب(س) نوه دخترى امیرالمومنیـن(ع) و نـوه پسـرى جعفـر طیـار بـرادر امیـرمـومنان(ع) است.
به نـوشته مـورخان, در حادثه عاشـورا دو فرزند از عبـدالله بـن جعفر طیار به شهادت رسیدند. یکـى از آنان از فرزندان حضرت زینب بـود و دیگرى فرزند همسر دیگر عبـدالله. (ابصار العیـن, ص 29.) برخـى از مـورخان دلیلى براى جدا بـودن قبر فرزند حضرت زینب از سایر شهداى کربلا نمى بینند و معتقدند که ایـن امامزاده محترم از فرزندان امام حسـن مجتبى(ع) است. عون حرمى بسیار با صفا و زیبا دارد که در میـدانـى وسیع زئران را به خود فـرا مـى خـوانـد. به مناسبت مقام, از حضرت زینب(س) و مصائبـش که بر ایـن بانوى بزرگ وارد آمـده, است, سخـن مـى گـویـم. پـس از زیارت ایـن امـامزاده بزرگوار و خـواندن چند رکعت نماز, حرم مطهر وى را ترک مى گوییـم تـا بـراى نماز جماعت, دیگـر بار خـود را به بـارگـاه ملکـوتـى حسین(ع) برسانیم.
هنگام اذان ظهر مجددا تـوفیق زیارت حرم مطهر حسینى(ع) مى یابیـم وارد حرم مى شویم, نماز ظهر و عصر را به جماعت مى خـوانیـم و پـس از عرض ارادتـى و زیـارتـى به هتل بـاز مـى گـردیم.
اى پـرچم کـربلا بــه دوشت زینب
قربان تو و خشم و خــروشت زینب
تا موى سرت سپید شد از غم دوست
شد کعــبه دل سیاهــپوش زیــنب
(جواد شفق)
براى رسیـدن به تل زینبیه, حرم ابـوالفضل(ع) را دور مـى زنیـم و آنگـاه در طـرف راست قبله حـرم امام حسیـن(ع) به سـالنـى کـوچک مـى رسیـم که بر فرازش گنبـدى کاشـى کارى شـده و آبـى رنگ سر بر آسمان مى سایـد. بـراى ورود به ایـن سالـن که تقـریبا از تمامـى ساختمان هاى اطراف بلندتر است, بایـد چنـد پله را طـى کرد و بالا رفت. اینجا کجاست؟! اینجا رصدخانه کربلا و عاشـورا است. آنجا که زینب منظومه نور حسیـن(ع) در شط جارى شب ستـم را رصد کرده است.
اینجا دیـده بـانـى جبهه عاشـوراست. آنجا که زینب(س) صفهاى حق و بـاطل را و نبـرد نور و ظلمت را به نظاره نشسته است.
زینبیه روضه مجسم کربلاست. از اینرو, تا شروع به سخـن کردم, سیل اشکها جارى شد و ناله ها به آسمان رفت. شاید ایـن محل به دقت در طـول تـاریخ حفظ شـده باشـد; زیـرا مـوقعیت جغرافیـایـى آن بـا رویدادهاى تاریخـى و گفته هاى مـورخان دقیقا تطبیق مـى کنـد. حرم مطهر حسینـى(ع) در گـودى واقع شده است و تل زینبیه بلندیى مشرف بـر حـرم مطهر و قتلگـاه است بـا فـاصله تقـریبـى سیصـدمتر.
این بلندى حدود همیـن مقدار نیز با خیمه گاه فاصله دارد. پـس به خـوبـى مـى تـوانـد حلقه وصل ایـن دو پایگاه عاشـورا (خیمه گاه و قتلگاه) باشد.
در سمت راست ایـن سالـن, رو به حرم مطهر حسینى, تصـویرى از نوع نقاشـى هاى پـرده هاى تعزیه خـوانـى نصب شـده است که بیانگر حادثه عاشورا و نقش تل زینبیه است.
پـس از صحبت و روضه در ایـن مکان, از کنار تل زینبیه و از داخل بـازار بسیار کـوچک و شلـوغى به سـوى خیمه گـاه حـرکت مـى کنیـم. خیمه گـاه در مقـایسه بـاتل زینبیه بسیـار گـودتـر است; حتـى در مقایسه با حرم مطهر نیز گـودتـر به نظر مـى رسـد و در قسمت قبله حرم مطهر قرار دارد.
خیمه گاه اکنـون خـود به صـورت حرمى جداگانه در آمده است. از در که وارد مى شـویـم, خادم, محلـى را نشان مى دهد و مى گـوید: اینجا محل خیمه حضـرت ابـوالفضل العباس(ع) است که اکنـون ساختمان شـده است.
از ایـن مکان که مـى گذریـم, دو ردیف طاقهاى هلالـى کـوچک مشاهده مى شـود که بیاد جهازهاى شتران بر زمیـن مانده قافله کربلا ساخته شـده است. پـس از عبـور از میـان ایـن هلالهاى کـوچک, به سـالـن سرپوشیده و مدورى مى رسیـم که اتاقهاى کوچکى گرداگردش ساخته شده است. ایـن سالـن به تمامـى ایـن اتاقها راه دارد. ساختمان وسیع وسط را خیمه حضرت اباعبـدالله(ع) معرفـى مـى کننـد و ساختمانهاى اطراف را به عنوان خیمه هاى اصحاب مى شناسند. در درون سالـن مدور وسط, دو محراب به نامهاى محراب امام حسین(ع) و محراب حضرت زیـن العابدین(ع) وجـود دارد. در بیرون ایـن ساختمان و در گوشه حیاط ایـن حرم, قسمتـى را خیمه قاسـم بـن الحسـن معرفـى مى کنند. آنچه مـى تـوان پذیـرفت این است که ایـن مکان مقـدس محل خیمه هاى امام حسیـن(ع) و یاران و اهل بیت او بـوده است; ولى دیگر خصوصیاتى که مى گویند, دلیل تاریخى ندارد. البته همیـن نیز مطلبى کوچک و کـم اهمیت نیست.
در اینجا درنگـى بیشتر بایـد و تاءملـى شایسته تر. اینجا کجاست؟ خیمه گاه, یعنـى محل نماز جماعت حسیـن(ع). در اقـامت هشت روزه اش در ایـن سـرزمیـن, خیمه گـاه, یعنـى محل مناجـات و نماز شب امام حسیـن(ع) و یارانـش در شبهاى محرم سال شصت و یک و در شب به یاد ماندنى و فراموش نشدنى عاشورا.
اینجا محل سخنرانـى اباعبدالله(ع) است و محل نجـوا و راز گـویى او بـا امـام سجـاد(ع) و زینب کبرى(س).
اینجا دریاى خاطره است و پیام. اندیشه بر مىآشـوبد و حافظه زیر و رو مى شود و خاطرات و حـوادث و تاریخ کربلا جان مى گیرد; بـویژه اگر هنگام غروب خون رنگ کربلا در ایـن مکان حضور داشته باشى. ما در بـرخـى از نقاط ایـن مکان بـا عظمت به یاد نمازها و نیازهاى حسینى چند رکعت نماز مى گزاریم و ایـن مکان مقدس را, براى اقامه نماز جماعت مغرب و عشـا در حـرم مطهر حسینـى(ع) تـرک مـى کنیـم.
در فرصت کوتاهى که وجـود دارد, برخـى از زائران به بازار کـوچک کنار تل زینبیه مـى روند تا سوغات بخرنـد. مهمتریـن سـوغات کربلا مهر و تسبیح تربت اباعبـدالله(ع) است. شاید تذکر ایـن نکته لازم باشـدکه سجـده کردن بر خاک, ریشه در سنت پیامبـر اکرم(ص) دارد.
رسول اکرم(ص) و صحابه گرامـش براى محل سجده خـود از خاک پاک یا سنگ یا حصیر استفاده مى نمودند و ایـن نکته نه تنها در کتب شیعه بلکه در جـوامع روائى اهل سنت نیز بیـان شـده است.
چنانکه در سنـن بیهقـى, ج 2, ص ;421 کتاب الصلوه, (باب الصلـوه علـى الخمـره) و نیز در ج 2, ص 15 کتـاب الصلـوه بـاب الکشف عن السجده فـى السجـود روایات متعددى در باره سجده رسـول اکرم(ص) و اصحابـش بر خاک و سنگ و حصیر نقل کرده است و حتى از برخى صحابه نقل شده است که هنگام سـوار شـدن بر کشتى, خشتـى همراه خـود بر مـى داشت تا بر آن سجـده نمایـد. (الطبقات الکبرى, ج 6, ص 79 در احـوالات مسروق بـن اجدع) و از ایـن روست که شیعه سجده را جز بر زمین و آنچه از زمیـن مـى رویـد و خـوراکى و پـوشاکـى نیست جایز نمـى شمارد ولـى بـرتـر از همه اینها خاک پـاک; و بـرتـر از همه خاکها, خاک تـربت حسینـى(ع) است که در جـوار بـدن پاک پاره تـن رسـول خـدا(ص) قـرار گـرفته است و خـود یـاد آور درسهاى بسیـار عاشـوراست درس غیـرت دینـى, درس شهادت و شهامت و جانبـازى, درس قیام براى خدا و نجات مردم.
یکى از اصحاب امام صادق(ع) مى گوید: آن حضرت کیسه کـوچکى از خاک تـربت سیـدالشهداء همـراه داشت که به هنگـام نماز روى سجـاده اش مى ریخت و بر آن سجده مى کرد و مـى فـرمـود: سجـده بـر تـربت امام حسیـن(ع) حجابهاى هفت گانه را مـى درد (یعنـى سجـده بر آن مـوانع قبول را بر طرف کرده مورد قبـول حضرت حق واقع مى شود.) (بحار, ج 85, ص 153) حمیـرى یکـى از اصحـاب حضـرت مهدى(ع) به آن حضـــرت نامه اى نگاشت و سـوال کرد: آیا سجده بر مهرهایـى که از خاک قبر حسیـن(ع) مـى سـازنـد جـائز است و آیا داراى فضیلتـى است؟ امـام مهدى(ع) در پاسخ وى نـوشت: آرى سجـده بر آن جائز و داراى فضیلت است. (بحـار, ج 85, ص 149) و در روایـات آمـده است که امــــام صادق(ع) جز بر تربت سیدالشهداء(ع) سجـده نمـى کرد. (بحار, ج 85, ص 158) امام مـوسـى کاظم(ع) مـى فرمایـد: (اکل الطیـن حـرام مثل المیته و الدم و لحـم الخنزیر الا طین قبرالحسیـن, فان فیه شفاء من کل داء و امنا مـن کل خوف) خـوردن گل حرام است هماننـد حرمت مردار و خون و گـوشت خوک مگر خـوردن گل قبـر حسینـى که شفاى هر دردى است و ایمنـى بخـش از هر بیمى مـى باشـد.(کامل الزیارات, ص 285) محمـد بـن مسلـم از یاران امام بـاقـر(ع) وارد شهر مـدینه مى شـود در حالـى که سخت مریض است. امام باقر(ع) ظرفـى و شربتـى براى وى مى فرستـد. چـون آن شربت را مـى نـوشد ناگاه امراض او بر طرف شـده در نهایت صحت بـراى تشکر به خـدمت امام باقر(ع) مشـرف مى شـود و از آن حضـرت مـى پـرسـد: چه چیز در ایـن شـربت بـود که این گونه باعث شفاى مـن شد؟ حضرت فرمود: اندکى خاک قبر حسیـن(ع) در آب حل شده بـود و خاک قبر حسین بهتریـن چیز براى شفا گرفتـن است. ما به کـودکان و زنان مان مـى دهیـم و همه گـونه خیـر از آن مى بینیـم.(کامل الزیارات, ص 277) امام صادق(ع) فرمـود: (لـو ان مریضا مـن المـومنیـن یعرف حق ابى عبدالله و حرمته و ولایته اخذ له من طیـن قبره علـى راءس میل کان له دواء و شفاء) اگر مـومـن مریضـى که معرفت به حق اباعبدالله(ع) داشته باشد و حرمت و ولایت او را بشناسـد از خاک قبر او بر دارد اگرچه از فاصله یک میل آن باشد خاک براى او دوا و شفا خواهد بـود.(کامل الزیارات, ص 279) وعده گاه ما و زائران بعد از اذان, ایـوان حـرم مطهر حسینـى(ع) است. کم کـم زائران از راه مى رسند و هر کدام سوغاتى یادگار ایـن شهر را همراه دارند.
نماز را به جماعت اقامه مـى کنیـم و پـس از آن زیارت نامه مـى خـوانیـم; ولـى امشب بیشتر زائران را با امام تنها مى گذارم و مانع خلـوت آنان نمـى شـوم; زیرا امشب آخریـن شب کربلاى ماست. فرصت خـوبـى است تا آخـریـن نجـواها و سخنها را با امـام(ع) در میـان گذاریـم و از تمـام کسـانـى که التمــاس دعا گفته اند, آرمان دیـدار از کـربلا در دل دارنـد و تاکنـون به یاد نیامده اند, یاد کرده, برایشان دعا کنیـم. حرم مطهر حسینـى آداب و ادعیه و زیارات فراوانـى دارد و تاکنـون فرصتها بسیار کـوتاه بـوده است و نتـوانسته ایم چنانکه باید ایـن دعاها را بخوانیـم. اکنون آخرین شب است.
از اینرو, زیارت دسته جمعى را زودتر به پایان مى بریـم و هرکسـى کتاب دعا به دست به گـوشه اى پناه مى برد و به زمزمه و دعا و اشک و نجوا و راز دل مـى نشینـد. هنـوز از زلال نجـوا با سالار شهیدان سیراب نشده ایـم و عطش عشق فرو ننشسته است که اعلام مى کنند, باید حرم را ترک کنیـم. حرم مطهر حسینـى را به قصد حرم ابـوالفضل(ع) تـرک مـى کنیـم. آنجا نیز قصه از همان قـرار است. راز دل با تـو گفتنم هوس است... .