به نام خدا
سلام به تمامی عزاداران حسینی
نمی دونم چرا ما آدمها نمی تونیم از داشته هامون درست استفاده کنیم.؟
چرا باید از چیزی که می تونیم بهره ی معنوی ببریم خرابش می کنیم فقط
برای به دست آوردن دنیامون تلاش می کنیم ؟
چرا نمی خواهیم باور کنیم که یه روزی هم نوبت ما می شه که رو دست
مردم برای همیشه از اینجا بریم ؟
یه روزی می رسه که باید از پشت سنگ قبرمون دنیا را نگاه کنیم و حسرت
گشته ها رو بخوریم و آرزوی برگشتن حتی یه لحظه رو می کنیم .
چرا باید همشیه حسرت بخوریم؟ توی دنیا حسرت نداشته ها رو می خوریم.
وقتی هم که مُردیم حسرت داشته ها رو می خوریم ، داشته هایی که قدر
اونهارو هرگز ندونستیم. نمی دونم چرا ماها دوست داریم که آخر برسیم چرا
همیشه ما دیر می رسیم؟
چرا لذّت بی خودی این دنیای فانی رو به لذّت قشنگ وشیرین ابدی می فروشیم؟
چرا می گیم یا حسین ای کاش بودم و یاریت می کردم واما افسوس که زمانه منو
دیر رسوند چرا دروغ می گیم؟ ما الان که هستیم هم کمکش نمی کنیم الان که
شمشیر دشمنای امام تهدید گر زندگی فانیمون نیست . چطور ادعا می کنیم اگه
بودیم یاریش می کردیم؟
ماها که به فرزند غریبش امام زمان(عج) کمک نمی کنیم از پرده غبیت بیرون بیاد
ماها که حتی آقامونو نمی شناسیم، نمی دونیم ازچی خوشش می یاد از چی بدش .
چرا نمی یاد چرا غم داره چرا تنهاست؟ چرا همش دنبال شهوت و هواسهای پست دنیاییم دنیایی که همه ما خوب می دونیم که فانیه هوا وهوسهایی که توی اون دنیا زنجیری می شن به پاهامونو مارو تا قعر جهنم می کشونن ... وهیچ راه خلاصی نیست آنجا دیگه سند و ضمانت کسی رو قبول نمی کنند.
چطور از یه آدم فانی مثل خودمون خوشمون بیاد تا آخر زندگیشو می خونیم از علایق و
از چیزهای که بدش می یاد مطلع می شیم.اسمش همش ذکر لبمون می شه مدام حرفها و کاراش می یاد تو ذهنمون با خودمون می گیم یعنی الان فلانی داره چی کار می کنه ؟ به کی داره فکر می کنه؟ اما آیا شده یه بارهم بگیم الان
آقامون داره چی کار می کنه آیا ازم راضیه برام دعا می کنه (اگه دعاهای آقامون نبود همه ما الان هلاک شده بودیم.)
چقدر منو دوست داره آلان کجاست؟ به کی داره فکر می کنه؟
از انسانی که می دونیم ابدی می دونیم همیشه در همه حال کمکمون کرده و می کنه می دونیم یه روز می رسه هیچکی نمی تونه به دادمون برسه اما اون با اونهمه لطفش
به دادمون می رسه ودرست در آخرین لحظه دستمونو می گیره (چطور می تونیم اینجا تو صورتش نگاه کنیم،چرا می خواهیم همیشه شرمنده باشیم) اصلا ازش حرف نمی زنیم چرا تو بحثامون یادی ازش نمی کنیم؟
اگر هم یادی کنیم فوقش یه صلوات و یا دعای فرجو براش می خونیم.چرا می گیم چت کردن بده چرا؟ چرا وقتی که می تونیم بهترین استفاده ازاین ابزار، نعمت الهی ببریم این کارو نمیکنیم؟
چرا همش تو چت کردن حرفهای ما چرت وپرت اند؟ چرا از حرفهای آقا چیزی به همدیگه نمی گیم؟
چرا با دوستامون از این عشقمون صحبت نمی کنیم اگه که راست میکیم واقعا عشقمونه؟
چرا برای رضایتش قدمی بر نمی داریم؟چرا تا صبح بیداری می کشیم و چشمامونو توی ای سیستمها میکنیم اما حال خوندن دو رکعت نماز برای امام غریبمون نداریم ؟
چرا حال چت کردن با هر کس وناکسی را داریم اما حال چت کردن با خدا را نداریم؟
امام حسین(ع) در بیان هدف خودش از نهضت الهى و عظیم عاشورا از امر به معروف و نهى از منکر یاد مى کند و مى فرماید: و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر: من بدین هدف (از مدینه) بیرون آمدم که امت جد خویش را اصلاح نمایم و تصمیم دارم امر به معروف و نهى از منکر کنم.
جهت معرفى امر به معروف و نهى از منکر به نمونه هایى از آن اشاره مى کنیم.
1. امام صادق(ع) به یکى از شیعیان خود به نام «عذافر» فرمود: بلغنى انک تعامل «ابا ایوب » و «ابا الربیع » فما حالک اذا نودى بک فى اعوان الظلمة: به من اینگونه خبر رسیده که با «ابى ایوب » و «ابا الربیع » همکارى مى کنى! حالت چگونه خواهد بود اگر تو را در قیامت در ردیف همکاران ظالمان صدا بزنند.
چون «عذافر» چهره در هم کشید.
حضرت فرمود: من تو را به چیزى ترساندم که خداوند مرا به او ترسانده است.
ب. صفوان جمال از یاوران و اصحاب امام موسى بن جعفر(علیهماالسلام) شترهاى خویش را به هارون اجاره مى دهد و پس از اینکه خدمت حضرت مى رسد با این کلمات مورد عتاب قرار مى گیرد که «کل شى ء منک حسن جمیل ما خلا شیئا واحدا» همه کارهاى تو نیکوست مگر یکى از آنها. از حضرت مى پرسد: فدایت شوم، کدامیک از کارها؟ امام مى فرماید: کرایه دادن شترهایت به هارون الرشید! عرضه مى دارد به خدا قسم که من فقط آنها را براى رفتن او به مکه داده ام بدون اینکه حتى خودم به همراه او باشم. حضرت مى فرماید: آیا دوست دارى آنها تا هنگام پرداخت کرایه شترانت زنده بمانند؟ مى گوید: بلى! امام مى فرماید: «من احب بقائهم فهو منهم و من کان منهم کان وروده على النار» هر کس زنده بودن آنها را دوست بدارد از آنها خواهد بود و همراه آنها به آتش وارد خواهد شد. پس از فرمایش امام(ع) بود که صفوان به بهانه اینکه پیر شده است و توان اداره شتران خویش را ندارد تمامى آنها رافروخت.
نزد متوکل خلیفه عباسى از امام على النقى(ع) سعایت کردند که قصد شورش علیه حکومت تو را دارد. از این رو دستور داد شبانه امام(ع) را نزد او بیاورند. متوکل چون امام را دید احترام کرد و آن حضرت را در کنار خود نشاند، سپس جام شرابى را به امام تعارف کرد! حضرت سوگند یاد کرد که گوشت و خون من با چنین چیزى آمیخته نشده است، مرا معاف دار. او دست برداشت و گفت شعرى بخوان. حضرت فرمود: من چندان از شعر بهره اى ندارم. متوکل گفت: چاره اى از آن نیست. امام اشعارى خواند که ترجمه آن چنین است: زمامداران جهانخوار و مقتدر بر قله کوهسارها شب را به روز درآوردند درحالى که مردان نیرومند از آنان پاسدارى مى کردند ولى قله ها نتوانستند آنان را از خطر مرگ برهانند. آنان پس از مدتها عزت از جایگاههاى امن به زیر کشیده شدند و در گودالها و گورها جایشان دادند. چه منزل و آرامگاه ناپسندى! پس از آنکه به خاک سپرده شدند فریادگرى فریاد برآورد کجاست آن دستبندها و تاجها و لباسهاى فاخر؟ کجاست آن چهرهاى در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پرده ها مى آویختند؟ گور به جاى آن پاسخ دهد: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهره ها با هم مى ستیزند. آنان مدت درازى در دنیا خوردند و آشامیدند ولى امروز آنان که خورنده همه چیز بودند خود خوراک حشرات و کرمهاى گور شده اند. چه خانه هایى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کنند ولى سرانجام پس از مدتى این خانه ها و خانواده ها را ترک گفته به خانه گور شتافتند. چه اموال و ذخایرى انبار کردند ولى همه آنها را ترک گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود واگذاشتند خانه ها و کاخهاى آباد آنان به ویرانه تبدیل شد و ساکنان آنها به سوى گورهاى تاریک شتافتند.
متوکل از شنیدن این اشعار گریست به اندازه اى که از اشک چشمش ریشش تر شد و جام شراب را بر زمین زد و بساط عیاشى و هرزگى اش برچیده شد.
اسحاق کندى که از فلاسفه عراق به شمار مى آمد در زمان خود تالیف کتابى به نام «تناقضات قرآن » را آغاز کرد. او مدتهاى زیادى در منزل نشسته و خود را به نوشتن آن کتاب مشغول ساخته بود. تا آنکه یکى از شاگردان او به دمت حضرت امام حسن عسکرى(ع) رسید. حضرت به او فرمود: آیا در میان شما مردى رشید وجود ندارد که استادتان کندى را از کارش باز داشته برگرداند. شاگرد گفت: ما شاگرد او هستیم و نمى توانیم به اشتباه او اعتراض کنیم.
امام فرمود: اگر مطالبى به تو تفهیم شود مى توانى به او برسانى؟ گفت: آرى.
امام فرمود: از اینجا که برگشتى با او به لطف و مدارا رفتار کن و هنگامى که کاملا با او انس گرفتى به او بگو مساله اى به نظرم رسیده مى خواهم آن را از تو بپرسم و آن این است که: آیا ممکن است گوینده قرآن از گفتار خود، معنایى غیر از آنچه تو گمان کرده اى اراده کرده باشد؟ او در پاسخ خواهد گفت: بلى ممکن است زیرا که او مرد باهوشى است. پس به او بگو شما چه مى دانید شاید گوینده قرآن معانى دیگرى غیر از آنچه تو براى آن حدس زده اى اراده کرده باشد.
شاگرد به نزد کندى رفت و طبق دستور امام سؤال را مطرح کرد. فیلسوف با کمال دقت به سؤال شاگرد گوش داد و فت سؤال خود را تکرار کن. او سؤال را تکرار نمود. استاد فکرى کرد و گفت: بلى امکان دارد که چیزى در ذهن گوینده سخن باشد که شنونده، خلاف آن را فهمیده باشد.
استاد که سؤال فوق را دقیق یافت رو به شاگرد کرد و گفت: قسم مى دهم تو را که بگویى این سؤال را از کجا آموختى؟ شاگرد گفت: همین طور به ذهنم خطور کرد. کندى گفت: این کلامى نیست که از مانند تو صادر شود. به من بگو از کجا آن را یاد گرفتى؟ شاگرد گفت: امام حسن عسکرى(ع) مرا به آن امر فرمود. کندى گفت: آرى این مطالب فقط بر قامت این خاندان زیبندگى دارد. سپس دستور داد آتشى روشن کنند و تمام آنچه در این باره تالیف کرده بود سوزانید.
در زیارتنامه هاى معصومین (علیهم السلام) امر به معروف و نهى از منکر یکى از شاخص هاى اساسى و مهم زندگى آنها به شمار آمده است. چنانکه در زیارت جامعه آمده است «وامرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر و جاهدتم فى الله حق جهاده حتى اعلنتم و بینتم فرائضه »: امر به معروف و نهى از منکر نمودید و حق جهاد را در دین خدا بجا آوردید تا آنکه دعوت الهى را آشکار ساخته، واجباتش را بیان نمودید.
نیز در زیارت امام حسین(ع) در حرم امیرالمؤمنین(ع) مى خوانیم: «و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و تلوت الکتاب حق تلاوته »: امر به معروف و نهى از منکر نمودى و قرآن را چنانکه شایسته است خواندى.
اما آنچه در این مساله اهمیت ویژه دارد شناخت شیوه هایى است که معصومین(علیهم السلام) به منظور به کار بستن این دو فریضه مهم یعنى امر به معروف و نهى از منکر انجام مى دادند، که باختصار به چند مورد آن اشاره مى کنیم.
زمانى که حضرت موسى به همراهى برادرش هارون ماموریت مى یابد که به سوى فرعون حرکت کند و او را به توحیدفرا خواند شیوه و دستورالعمل الهى براى آنها این گونه مقرر مى شود: «و قولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشى »: با فرعون به نرمى سخن گویید شاید به یاد خدا افتد و ترس خدا را پیشه کند.
یکى از عوامل مهم موفقیت رسول گرامى اسلام نیز محبت و نرمخویى آن حضرت به شمار آمده است. قرآن کریم در این زمینه مى فرماید: «و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک »: اگر تندخو و سخت دل بودى مردم از گرد تو متفرق مى شدند.
و در باره آن حضرت نقل شده است: به هنگامى که یکى از کافران با تندى به آن بزرگوار پرخاش کرد اصحاب تصمیم گرفتند با او به ستیز و نزاع برخیزند و حضرت آنها را نهى کرد و خود نسبت به آن مرد کافر محبت فراوان نمود و با خوشرویى از او استقبال کرد به حدى که آن فرد تحت تاثیر الطاف آن حضرت قرار گرفت و اسلام آورد. سپس حضرت رو به اصحاب خود فرمود: مثل من و شما همانند فردى است که شترش سرکش شده باشد و هر یک از مردم به آن شتر نهیبى زنند و آن شتر وحشى تر شود. اما صاحب شتر مى گوید من خود آشناترم، اجازه دهید خودم او را رام مى کنم. و سپس صاحب آن او را رام مى کند. چنانکه دیدید که این فرد رام شد و اسلام را انتخاب نمود.
نمونه دوم: فردى از اهل شام که نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت دشمنى دیرینه داشت به مدینه مى آید و به امام حسن و پدرش(علیهما السلام) اهانت مى کند. امام حسن(ع) با خوشرویى و کلمات ملاطفت آمیز با او برخورد مى کند. شامى که خود را در مقابل اقیانوسى از بزرگوارى و فضیلت مشاهده مى کند، مى گوید: پیش از آنکه تو را ملاقات کنم تو و پدرت دشمن ترین مردم نزد من بودید و اکنون محبوبترین فرد نزد من هستید. و بدین ترتیب در ردیف دوستداران و معتقدان خاندان پیامبر قرار گرفت.
نمونه چهارم: زهیر بن قین از افرادى بود که دوست نمى داشت با امام حسین(ع) روبرو شود. همراهان او مى گویند ما جمعى بودیم که به هنگام مراجعت از مکه وقتى در بین راه به امام حسین مى رسیدیم از او کناره مى گرفتیم زیرا که حرکت به همراهى حضرت ناخوشایندمان بود. در یکى از منازل بین راه مجبور به ماندن در محلى شدیم که امام حسین(ع) نیز در آنجا بود. امام قاصدى را به سوى زهیر روانه کرد و از او خواست که با حضرت ملاقات کند. زهیر به خدمت حضرت رفت و زمانى نگذشت که شاد و خرم با چهره اى برافروخته برگشت و دستور داد که خیمه او را نزدیک سراپرده حضرت نصب کنند. بدین گونه بود که با برخورد نیک امام حسین(ع) در ردیف شهداى کربلا قرار گرفت.
نمونه پنجم: وقتى که مردى نصرانى به امام باقر(ع) جسارت فراوان مى کند حضرت به او مى فرماید: «ان کنت صدقت غفر الله لها و ان کنت کذبت غفر الله لک »: اگر آنچه گفتى راست است خداوند از کرده مادر من درگذرد و اگر دروغ مى گویى خداى تو را بیامرزد. راوى اضافه مى کند: چون مرد نصرانى این بردبارى و بزرگوارى را که از حوصله بشر بیرون است دید و پشیمان شد و مسلمانى اختیار کرد.
قرآن، کلام زیباى حق است و پیروان خویش را دعوت کرده است که با مردم به نیکى سخن بگویند «و قولوا للناس حسنا» و از اینکه حتى به کافران دشنام داده شود نهى کرده است. چنانکه مى فرماید: «و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوابغیر علم »: به آنان که غیر خدا را مى خوانند دشنام ندهید تا مبادا آنها از روى جهالت خدا را دشنام دهند.
گویا امیرمؤمنان(ع) به هنگامى که مشاهده مى کند یکى از اصحابش به سپاه معاویه دشنام مى دهد، مى فرماید: «انى اکره ان تکونوا سبابین »: من دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید. و در یکى از نقلها آمده است که به حجر بن عدى و عمرو بن حمق فرمود: «کرهت ان تکونوا لعانین شتامین، ... و لکن لو وصفتم مساوى اعمالهم فقلتم من سیرتهم کذا و کذا و من اعمالهم کذا و کذا کان اصوب فى القول ». ناخوشایند است براى من که شما را دشنامگر ببینم ولى اگر اعمال بد و سیره ناپسند آنها را بیان کنیدبهتر خواهد بود. آن دو گفتند: اى امیرمؤمنان، ما موعظه ات را به جان و دل پذیراییم و خود را با آدابى که به ما مى آموزى مؤدب خواهیم ساخت.
به همین سبب بود که امام صادق(ع) دوستى چندین ساله خویش را با فردى که به غلام و خدمتگزارش فحش و ناسزا گفت، قطع نمود.
اساس دعوت پیامبران الهى را حکمت تشکیل مى دهد. آن بزرگواران به هنگام برخورد با کافران و ملحدان محکم ترین استدلالها را بیان مى کردند نمونه هایى از آن را قرآن کریم در داستان ابراهیم(ع) و برخورد آن حضرت با ستاره پرستان و معتقدان به الوهیت خورشید و ماه بیان نموده است. و بر این اساس است که تعلیم وآموزش حکمت یکى از فلسفه هاى بعثت پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله به شمار آمده است چنانکه در سوره جمعه مى خوانیم: «هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة »: اوست خدایى که میان مردمان درس نیاموخته پیغمبرى از خود آنها برانگیخت تا بر آنان آیات وحى خدا را تلاوت کند و آنها را پاکیزه سازد و به آنها کتاب و حکمت آموزش دهد. و در پى همین هدف است که پیامبر گرامى اسلام(ص) از سوى خداوند ماموریت مى یابد که: «ادع الى سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة »: مردم را به راه پروردگارت بر اساس حکمت و پندهاى نیک دعوت کن.
تاریخ زندگى آن حضرت تجسم صفحات زرینى از این گونه رفتارهاست به طورى که این امر مورد اعتراف مخاطبان آن حضرت قرار مى گرفت و بر همین اساس به اسلام مى گرویدند. در یکى از نقلها آمده است هر موقع پیامبر اکرم متوجه مى شد که شخصیتى از عرب وارد مکه شده است با او تماس مى گرفت و آیین خود را به وى عرضه مى داشت. روزى شنید که «سوید بن صامت » وارد مکه شده است. فورا با او ملاقات نمود و حقایق نورانى آیین خود را براى او تشریح کرد. وى فت شاید این حقایق همان حکمت لقمان است که البته من هم مى دانم. حضرت فرمود: گفته هاى لقمان نیکوست ولى آنچه خدا بر من نازل فرموده است بهتر و بالاتر است زیرا آن مشعل هدایت و نورافکن فروزانى است. سپس حضرت آیاتى چند براى او خواند و وى نیز آیین اسلام را پذیرفت.
اصولا احتجاجات و استدلالهاى معصومین(علیهم اسلام) با مذاهب و مکاتب مختلف نمونه خوبى از برخوردهاى حکمت آمیز مى باشد که کتاب «احتجاج مرحوم طبرسى » و کتابهایى از این قبیل، آیینه اى از این نوع برخوردهاست. اینکه امام رضا(ع) به (عالم آل محمد«ص ») لقب یافته است همین احتجاجات و برخوردهاى استدلالى و کلامى آن حضرت یا ادیان و مکاتب گوناگون بوده است زیرا این زمینه براى آن بزرگوار بیش از معصومین دیگر فراهم بوده است.
در خاتمه به اعتراف یکى از منکران توحید به نام ابن ابى العوجاء که در باره برخوردهاى حکمت آمیز امام صادق(ع) ذکر نموده است مى پردازیم. مفضل در مقدمه کتاب خود (توحید) مى گوید در یکى از روزها در مسجد پیامبر(ص) به ابن ابى العوجاء برخوردم در حالى که سخنان کفرآمیزى بر زبان مى راند. از شدت خشم نتوانستم خوددارى کنم و گفتم اى دشمن خدا، ملحد شدى و پروردگارى که تو را به نیکوترین ترکیب آفریده و از حالات گوناگون گذرانده انکار کردى ...!
ابن ابى العوجاء گفت: اى مرد اگر تو از متکلمانى با تو به روش آنان سخن بگویم. و اگر از یاران جعفر بن محمد صادق هستى او خود با ما چنین سخن نمى گوید. او از سخنان ما بیش از آنچه تو شنیدى بارها شنیده ولى دشنام نداده است و در بحث بین ما و او از حد و ادب بیرون نرفته است. او بردبار و آرام و متین و خردمند است و هرگز خشم و سفاهت بر او چیره نمى شود. سخنان و دلایل ما را مى شنود تا آنکه هر چه در دل داریم به زبان مى آوریم. گمان مى کنیم بر او پیروز شده ایم آنگاه با کمترین سخن دلایل ما را باطل مى سازد و با کوتاهترین کلام حجت را بر ما تمام مى کند چنان که نمى توانیم پاسخ دهیم. اینک اگر تو از پیروان او هستى چنانکه شایسته اوست با ما سخن بگو. و بر این مبناست که در زیارتنامه معصومین(علیهم السلام) مى خوانیم:
«و نصحتم له فى السر و العلانیة و دعوتم الى سبیله بالحکمة و الموعظة الحسنة و بذلتم انفسکم فى مرضاته »: به خاطر خدا مردم را در پنهان و آشکار نصیحت کردید و به راه حق یا برهان و حکمت و پند و موعظه نیکو دعوت کردید و در راه خشنودى خدا از جان خود گذشتید.
«حرم سیدالشهدا(ع) مزار انبیا و ملائکه است ».
«زیارت سیدالشهدا(ع) موجب برآورده شدن حوایج دنیوى و به دست آوردن ثواب هاى اخروى و استکمالات معنوى مى شود».
راه انداختن دسته هاى سینه زن و زنجیر زن، پوشیدن لباس سیاه، حمل پرچم هاى رنگارنگ، علم، علامت و مانند اینها، همه براى زنده نگه داشتن فرهنگ عاشورا، امر ضرورى است و مبارزه با اینها یا ناشى از اغراض سوء است و یا از کمال بى خبرى و بى سلیقگى.
«کنش اجتماعى » را مى توان به عنوان ساده ترین عنصر زندگى اجتماعى انسان در نظر گرفت. از «کنش اجتماعى » چنین تعبیر کرده اند: «حرکت بارزى که از یک انسان براى حصول هدفى نسبت به انسان دیگر، صادر مى شود.» وقتى «کنش اجتماعى » استمرار یابد «تحریک متقابل اجتماعى » روى مى دهد و این تحریک به «ارتباط متقابل اجتماعى » منجر مى شود.
براثر «ارتباط متقابل اجتماعى » کنش هاى اجتماعى یک انسان با کنش هاى اجتماعى انسان هاى دیگرى که در پیرامون او هستند، مى آمیزند و از این آمیزش، «کنش هاى متقابل اجتماعى » به وجود مى آیند. از «کنش هاى متقابل اجتماعى »، که یکى از مفاهیم محورى در جامعه شناسى است، مى توان چنین تعبیر کرد: کنش هایى هستند که بین دو یا چند انسان واقع مى شوند و در میان آنان نوعى هماهنگى به وجود مى آورند.
کنش هاى متقابل اجتماعى در تقسیم نخستین، بر دو قسم اند: پیوسته و گسسته.
کنش هاى متقابل اجتماعى پیوسته آنهایى است که در جهت یگانه اى صورت مى گیرند; مانند گفتگو براى کشف یک حقیقت و یا تعاون براى تحقق یک امر خیر.
کنش هاى متقابل اجتماعى گسسته آنهایى است که جهت یگانه اى ندارند; مانند رقابت و ستیز.
دوام و استحکام زندگى اجتماعى به آمیختن کنش هاى متقابل پیوسته و گسسته بستگى دارد و بدین گونه است که مفهوم «همسازى » مطرح مى شود.
«همسازى » کوششى براى رفع اختلاف کنش هاى متقابل پیوسته و گسسته است. صورت کامل همسازى «سازگارى » مى باشد که نه «سازش » است و نه «توافق »; زیرا در این دو، تنزل از مواضع مطرح مى باشد، در حالى که در سازگارى اصلا سخن از تنزل نیست، هر چند ممکن است در مواردى هم تنزلى رخ دهد، بلکه سخن در این است که مى دانند به هم نزدیک مى شوند و مى خواهند که به هم نزدیک شوند. بدین دلیل، از «سازگارى » به همسازى اى که با خواست و آگاهى شخصى صورت مى گیرد، تعبیر شده است. از همسازى کنش هاى متقابل پیوسته و گسسته، «گروه اجتماعى » پدید مى آید.
«گروه اجتماعى » نیز یکى دیگر از مفاهیم محورى جامعه شناسى است و از آن به دو یا عده بیشترى از انسان ها تعبیر مى شود که کنش هاى متقابلى بین آنان روى مى دهد و از همسازى برخوردارند.
کنش هاى متقابل اعضاى گروه و خرده گروه ها موجب «پویایى گروهى » مى شود و بر اثر آن، اعضاى گروه در زندگى یکدیگر رخنه مى کنند و به یکدیگر وابسته مى شوند و در نتیجه، به اتحاد بیشترى دست مى یابند. «نفوذ متقابل گروهى » و «اتکاى متقابل گروهى » از این طریق حاصل مى شود. از هماهنگى و سنخیتى که بدین منظور در رفتار اعضاى گروه پدید مى آید «رفتار گروهى » ظاهر مى شود.
گونه اى از «رفتار گروهى »، که جنبه عاطفى شدید دارد و بر کنش ها و یا واکنش هاى متقابل دورانى استوار است، «رفتار جمعى » نامیده مى شود.
کنش ها یا واکنش هاى مزبور به «واگیرى اجتماعى » مى انجامد; یعنى بر اثر آنها، اعضاى گروه به سرعت و با شدتى فزاینده، رفتار عاطفى یکدیگر را فرامى گیرند و در نتیجه، از نوعى مسانخت عاطفى برخوردار مى شوند.
گروه برخوردار از «رفتار جمعى » را «جمع » مى نامند.
جامعه شناسان معمولا از مفهوم «جمع »، خود را به مفهوم «جماعت »، که مهم ترین نوع جمع است، مى رسانند و آنگاه تحقیق خود را روى «جماعت » متمرکز مى کنند. «جماعت » جمعى است پرمسانخت، مرکب از اشخاصى که معمولا در یک جا گرد نمى آیند، با یکدیگر «ربط » مى یابند و به «جنب و جوش » مى افتند.
«ربط » رابطه عاطفى عمیقى است که دو یا چند تن را به یکدیگر پیوند مى دهد، به طورى که آنان به راحتى و خودبه خود با یکدیگر هماهنگ مى شوند. «جنب و جوش » رفتار عاطفى آشکارى است که بر اثر ربط اشخاص روى مى دهد; مانند کف زدن و یا تکبیر گفتن. یکى از انواع جماعت، که با سایر انواع آن فرق بسیار دارد و از این رو، مى توان آن را جمعى مستقل از جماعت به شمار آورد، «جماعت نامجاور» یا «عامه » است. «عامه » جمعى است کم تشابه و تسانخ، مرکب از افرادى که معمولا در یک جا گرد نمى آیند، ولى به سبب مصالح مشترک خود با یکدیگر ارتباط پیدا مى کنند و موجد «عقیده عمومى » و «وفاق عمومى » مى شوند.
مقصود از «عقیده عمومى » قضاوتى است که مورد قبول عامه باشد; مانند قضاوت عامه کتابخوان که «کتاب در وضع فعلى از عرضه و تقاضاى متناسبى برخوردار نیست » و یا قضاوت عامه ورزشکار که «مسؤول امور ورزشى کشور، درایت کافى ندارد.» منظور از «وفاق عمومى » نیز عقیده اى است سخت دامنه دار و ریشه دار مانند عقیده عامه کتابخوان که «کتاب، ناصح مشفق و انیس کنج تنهایى است » و یا مانند عقیده عامه ورزشکار که «تواضع و جوانمردى دو ویژگى جدایى ناپذیر ورزشکار واقعى است.»
اکنون نوبت آن است که بحث را به گونه اى هدایت کنیم تا مناسبت طرح این مفاهیم جامعه شناختى را با آنچه قصد اداى آن را داریم، روشن سازد:
هر جامعه انسانى (1) را مورد مداقه قرار دهیم، متوجه مى شویم به طور عمده از چندین «عامه » تشکیل شده است و هر «عامه »اى را مورد بررسى قرار دهیم، متوجه مى شویم که بر اساس «عقیده عمومى » و «وفاق عمومى » از خویش، عمل و عکس العمل بروز مى دهد. بنابراین، مى توانیم بگوییم: هر جامعه اى بر اساس عقاید و وفاق هاى عمومى به حیات اجتماعى اش ادامه مى دهد.
از سخن فوق، مى توان چنین استفاده کرد که: نفوذ در عقاید و وفاق هاى عمومى و تغییر آنها مساوى با نفوذ و تغییر حیات اجتماعى است. به همین دلیل، «عقیده عمومى » و «وفاق عمومى » به شدت مورد توجه جامعه شناسان و علماى سیاست قرار دارد.
اگر بخواهیم جامعه اى را در راستاى یک مکتب قرار دهیم باید چاره اى بیندیشیم تا عقیده عمومى در این راستا قرار گیرد. براى این کار، به طور کلى، از چهار شیوه بهره گرفته مى شود:
الف - تطمیع;
ب - تهدید;
ج - تخریب;
د - تبلیغ;
در میان این چهار شیوه، تقریبا همه محققان قبول دارند که چهارمین شیوه از همه کارسازتر و مؤثرتر و بنابراین، مهم تر است. (2) و باز به همین دلیل، جامعه شناسان و علماى سیاست، تحقیقات وسیعى در این زمینه انجام داده اند که هنوز هم این تحقیقات به گونه هایى ادامه دارد. متاسفانه به سبب گستردگى آن تحقیقات و عدم مجال، در اینجا، ذکر گزارشى - هرچند اجمالى - از آنها مقدور نیست. بنابراین، فقط به چند مطلب، که با این بحث تناسب بیشترى دارد، اشاره مى کنیم:
یکى از شیوه هاى بسیار مؤثر تبلیغى، تشکیل جلسات «تذکر» درباره امرى است که ترویج آن مورد نظر است. در این جلسات به طور عمده، از مکانیسم «کنش و یا واکنش متقابل دورانى » استفاده مى شود; بدین صورت که افراد گرد آمده، به وسیله «ذاکر» تحریک مى شوند. این تحریک، واکنشى در افراد به وجود مى آورد. این واکنش در «ذاکر» مؤثر مى افتد و واکنش شدیدترى را موجب مى شود. این واکنش شدیدتر، خود تحریکى مجدد نسبت به آن افراد خواهد بود و باز واکنش و تحریکى دیگر. به این طریق، همواره بر شدت واکنش متناسخ آن افراد افزوده مى شود و این همان است که از آن اینچنین تعبیر مى شود: کنش هاى متقابل و واکنش هاى درونى اینچنین، به واگیرى اجتماعى مى انجامد.
جلسات عزادارى امام حسین علیه السلام را در این ارتباط مى توان مورد مداقه قرار داد. عزادارى امام حسین علیه السلام از ابعاد گوناگون قابل بحث و بررسى است. بحمدالله، بسیارى از این ابعاد، توسط علماى دین تا حدودى مورد بررسى قرار گرفته است، اما در این بحث، بعدى که ذکر شد، مد نظر است.
وقتى از این زاویه نیز در توصیه هاى ائمه اطهارعلیهم السلام به تشکیل جلسات عزادارى امام حسین علیه السلام نگاه کنیم این کار را بسیار حکیمانه مى یابیم، به گونه اى که موجب مى شود بیش از پیش به این انوار طیبه علیهم السلام ارادت ورزیم.
یکى دیگر از شیوه هاى مؤثر تبلیغى، تعیین «اسوه » براى مردم است. لازم است بیندیشیم که در عین اسوه بودن و هادى بودن همه ائمه اطهارعلیهم السلام چرا امام حسین علیه السلام به عنوان مصباح هدایت و کشتى نجات، مطرح مى شود؟ چرا تربت مرقد او از ویژگى وحرمت برخورداراست؟آیا غیر از این است که دقیق ترین ابعاد یک اسوه، در امام حسین علیه السلام تجلى تام یافته است.
از دیگر شیوه هاى مؤثر، در مرحله نخست، جعل شعایر و در مرحله بعد، تثبیت و ترویج آن شعایر مى باشد; زیرا در صورت انجام گرفتن این کار، آن ایده مطلوب، تثبیت و ترویج شده است.
راه انداختن دسته هاى سینه زن و زنجیر زن، پوشیدن لباس سیاه، حمل پرچم هاى رنگارنگ، علم، علامت و مانند اینها، همه براى زنده نگه داشتن فرهنگ عاشورا، امر ضرورى است و مبارزه با اینها یا ناشى از اغراض سوء است و یا از کمال بى خبرى و بى سلیقگى. آرى، برخورد اصلاحى و تکمیلى و تحسینى از سوى فرزانگان آشنا با مذاق شرع، نه تنها صحیح است، بلکه لازم هم مى باشد و اعتراض به مغرضان یا بى خبرانى است که با این شعایر بر خورد حذفى مى کنند.
از جمله شیوه هاى قابل ملاحظه، تعیین مکان هایى براى انجام دادن مناسک ویژه مى باشد تا افراد با رو آوردن به آن مکان ها و انجام آن مناسک، تجدید عهدى با اعتقاد و ایده مطلوب کرده باشند و با این کار، دل ها هرچه بیشتر با آن ایده گره بخورد.
در این ارتباط، توجه به روایاتى که حاوى مضامین ذیل است، مفید به نظر مى رسد:
«حرم سیدالشهداعلیه السلام مزار انبیا و ملائکه است ». (3)
«زیارت سیدالشهداعلیه السلام را ترک نکنید». (4)
«زیارت سیدالشهدا علیه السلام موجب برآورده شدن حوایج دنیوى و به دست آوردن ثواب هاى اخروى و استکمالات معنوى مى شود». (5)
براى تکمیل این بحث به نظر مى رسد تذکر دو مطلب ضرورى باشد:
1- ممکن است تصور شود نفوذ در عقیده عمومى عملى ناپسند است و تغییر آن را باید نوعى خیانت به مردم تلقى کرد; اما این تصور هیچ اساسى ندارد و حقیقت، آن است که صرف نفوذ در عقیده عمومى و تغییر آن را نه مى توان خوب شمرد و نه بد. این بدان بستگى دارد که ببینیم نفوذ به چه قصدى و تغییر از چه چیز به چه چیزى است.(دقت شود.)
2- بعضى عقیده دارند که اصلا برخورد تبلیغاتى امر پسندیده اى نیست، بلکه باید فقط با روش هاى برهانى، مردم را به تشخیص حق از باطل موفق ساخت. هرچند بررسى انتقادى این سخن مجال دیگرى مى طلبد، اما اجمالا در حد اعلان موضع باید یادآور شویم که:
اولا، هرگز روش هاى برهانى در سطح عمومى جامعه، ما را از برخوردهاى تبلیغاتى مستغنى نمى کند و باید گفت: هریک به جاى خویش نیکوست.
ثانیا، حتى فرزانگان و خواص جامعه نیز نیازمند تبلیغات حساب شده و فنى اند تا علاوه بر تشخیص حق، انگیزه کافى براى عمل بر طبق آن داشته باشند این مطلب دقیق و لطیف، مربوط به فلسفه اخلاق و روان شناسى تربیتى است و باید همان جا مورد بحث قرار گیرد که صرف اقناع عقلى نمى تواند محرک انسان به سوى عمل باشد; اگرچه ظاهر راى افلاطون مقابل این است.
این بحث را با ذکر فرازهایى از بیانات رهبر کبیر انقلاب، حضرت امام خمینى قدس سره به پایان مى بریم:
«در آن وقت، یکى از حرف ها که هى رایج بود مى گفتند: ملت گریه; براى اینکه مجالس روضه را از دستشان بگیرند. این که همه مجالس روضه را آن وقت تعطیل کردند، آن هم به دست کسى که خودش در مجالس روضه مى رفت و آن بازى ها را در مى آورد، قضیه مجلس روضه بود یا از مجلس روضه آنها یک چیز دیگر مى فهمیدند و آن را مى خواستند از بین ببرند؟» (6)
«امروز ما به مجالس تعزیه و روضه بیشتر از سابق احتیاج داریم.» (7)
«زنده نگه داشتن عاشورا یک مساله بسیار مهم سیاسى - عبادى است. عزادارى کردن براى شهیدى که همه چیز را در راه اسلام داد یک مساله سیاسى است. یک مساله اى است که در پیشبرد انقلاب اثر بسزا دارد. ما از این اجتماعات استفاده مى کنیم. (8) »
«مجالس عزا را با همان شکوهى که پیش تر انجام مى گرفت و بیشتر از آن، حفظ کنید و اهل منبر - ایدهم الله تعالى - کوشش کنند در این که مردم را سوق بدهند به مسائل اسلامى و مسائل سیاسى اسلامى، مسائل اجتماعى اسلامى و از روضه دست برندارید که ما با روضه زنده هستیم.» (9)
1- غیر از جوامع ابتدایى; زیرا در آنها عامه وجود ندارد.
2- هر چند در بینش اسلامى، تقدیم و تاخیر این شیوه ها وابسته به یک سلسله معیارهاى ارزشى ویژه این فرهنگ الهى است و از این حیث، باید در فرصت مناسبت دیگرى به بحث پرداخت، لکن در این مقال، این بررسى از حیث تحلیل جامعه شناسانه مدنظر است.
3- ر. ک. به: محمد تقى مجلسى، بحارالانوار، ابواب ما یختص بتاریخ الحسین بن على علیهماالسلام، باب 34، باب ثواب البکاء على مصیبته و مصائب سائر الائمة علیهم السلام و فیه ادب الماتم یوم عاشوراء، ج 44، ص 278 -296
4- ر. ک. به: کامل الزیارات، باب 38، روایت 1 و 4 و نیز باب 10 روایت 1
5- پیشین، باب 41، روایت 3
6- پیشین، باب 46، روایت 1 و 2 ; باب 49 و روایت 1، 2 و 5 ، باب 51 ; روایت 1 باب 56 ; روایت 3 ، باب 59 ; روایت 2، باب 49 ; روایت 6 ، باب 22 ; روایت 1 و 2 ، باب 44 ; روایت 1 ، باب 50 ; روایت 1 و 2 ، باب 52 ; روایت 1 و 2، باب 54 ; روایت 17 و باب ها و روایات دیگرى در همان کتاب
7- و 8- و 9- روح الله موسوى (رهبر کبیر انقلاب قدس سره)، صحیفه نور، ج 8، بیانات در جمع وعاظ و خطباى مذهبى به مناسبت حلول ماه محرم
عزت و سربلندى از صفات انسانهاى بزرگ، با شخصیت و آزاده است و خوارى از رذایل اخلاقى و صفات ناپسند انسانى به شمار مى آید.
تعالیم اسلام همگى در جهت عزت بخشیدن به انسان و رهایى ساختن وى از دل بستن به امورى است که با مقام شامخ انسانیت سازگارنیست. اسلام انسان را از عبادت، خشوع و هرگونه سرسپردگى به معبودهاى دروغین که با عزت انسان سازگار نیست. رهانیده است و از او مى خواهد جز در مقابل خدا در برابر هیچ کس سرتسلیم فرودنیاورد و فقط خداوند در نظر او بزرگ و با عظمت باشد.
هرچند همه رهبران الهى از همه صفات کمال به طور کامل برخوردارند و در همه ابعاد کاملند; ولى اختلاف موقعیتها سبب شدتا یکى از ابعاد شخصیت انسانى در هریک از آن بزرگواران به طورکامل تجلى یابد و آن امام به عنوان اسوه و مظهر آن صفت مطرح گردد. براى مثال زمینه بروز شجاعت در حضرت على(ع)بیش از سایرامامان(علیهم السلام )به وجود آمد. بدین سبب، آن امام(ع)مظهرکامل این صفت به شمار مى آید. زمینه بروز عزت، سربلندى و آزادگى در امام حسین(ع)بیش از دیگر امامان(علیهم السلام) بروز کرد، به گونه اى که آن حضرت «سرور آزادگان جهان » لقب گرفته است. آن حضرت حتى در دشوارترین موقعیتها حاضر نشد در مقابل دشمن سرتسلیم فرودآورد و براى حفظ جان خویش کمترین نرمشى که برخاسته از ذلت باشد. نشان دهد. حماسه عاشورا سراسر آزادى،آزادگى، عزت، مردانگى و سربلندى است.
اعمال و سخنان سالار شهیدان(ع)سرمشق تمامى آزادگان جهان درهمه زمانهاست. آن حضرت مى فرماید: «من مرگ(در راه خدا)را جزشهادت و زندگى با ستمگران را جز ذلت و فرومایگى نمى دانم.» (1) ونیز مى فرماید: «مردن با عزت و شرافت از زندگى با ذلت بهتراست.» (2)
سرورآزادگان جهان در پاسخ گروهى که او را از رفتن به کربلانهى مى کردند، این اشعار را خواند:
«من به کربلا خواهم رفت، مرگ برجوانمرد ننگ نیست...» (3)
یکى از رجزهاى آن امام در عاشورا چنین است: «مرگ بهتر ازننگ و عار است و ننگ بهتر از داخل شدن در آتش است...» (4)
وقتى شب تاسوعا براى آخرین بار تسلیم و بیعت یا جنگ و شهادت به او عرضه شد، پاسخ داد: «به خدا سوگند نه هرگز دست ذلت به شما مى دهم و نه مثل بردگان فرار مى کنم.» (5) و نیز در روز عاشورافرمود: «زنازاده فرزند زنازاده مرا به انجام دادن یکى از دوکار مجبور کرده، شمشیر و کشته شدن یا ذلت، ذلت از ما خانواده بسیار دور است. خداوند و پیامبرش(ص) و مومنان و دامنهاى پاکى که در آن ها پرورش یافته ایم، آن را براى ما نمى پسندند. (6)
آن حضرت در واپسین لحظات زندگى انسانها را به آزادگى دعوت کرد و فرمود: «اگر دین ندارید و از معاد نمى ترسید، در دنیاى خود آزادمرد و جوانمرد باشید.» (7)
نظرى هرچند سطحى و گذرا به حادثه عاشورا انسان را به این باور مى رساند که سراسر وجود امام حسین(ع)عزت، شرافت، مردانگى وآزادگى است.
با این حال، نکاتى در تاریخ کربلا به چشم مى خورد که در ظاهرممکن است با عزت و شرافت انسانى سازگار ننماید. این اعمال عبارت است از: 1- تقاضاى کمک از اشخاص گوناگون، نظیر خواست کمک ازعبیدالله بن الحرالجعفى با کیفیت مخصوص. پس از امتناع عبیدالله از پاسخ به دعوت امام(ع)و نیامدن به حضور وى، آن حضرت شخصا به خیمه او رفت و به یارى دعوتش کرد. در این ملاقات امام حسین(ع)براى تحریک احساسات عبیدالله کودکان خود را نیز همراه برد. (8) 2- تکرار تقاضاى کمک در روزعاشورا با جمله «هل من ناصرینصرنى و هل من معین یعیننى » و جملاتى به این مضمون. 3- استفاده از هروسیله ممکن در روزعاشورا براى تحریک احساسات سپاه عمربن سعد و اندرز دادن آنان و در خواست مکرر براى آزاد گذاشتن آن حضرت. 4- درخواست آب از دشمن.
برخى از بزرگان، به دلیل سازگار ندانستن این کار با روح عزت و شرافت، اصل آن را انکار فرموده اند; ولى به نظر مى رسد این امرتحقق یافته است. هلال بن نافع گوید: «من در میان یاران عمربن سعد ایستاده بودم که شخصى نزد عمربن سعد آمد و گفت: «بشارت باد به تو اى امیر! شمر(ملعون)امام حسین(ع)را شهید کرد.»
هلال گوید: از میان دو لشکر بیرون رفتم تا ببینم چه خبر است. وقتى بالاى سرآن حضرت رسیدم، مشاهده کردم امام(ع)با مرگ دست وپنجه نرم مى کند. به خدا سوگند، تا آن زمان کشته اى آغشته به خون زیباتر و نورانى تر از او ندیده بودم. نور چهره، زیبایى و هیبتش مرا از پرداختن به فکر کشته شدنش باز داشت و در همان حال، آن حضرت درخواست آب مى کرد... .
پس از این که همه یاران و اصحاب امام حسین(ع)در روز عاشورابه شهادت رسیدند، امام(ع)به عمربن سعد ملعون فرمود: «یکى ازاین سه پیشنهاد را در باره من بپذیر!» ابن سعد پرسید:
«چیست؟»امام حسین(ع)فرمود: «مرا آزادگذارى تا به مدینه،حرم جدم رسول خدا(ص)، باز گردم.»
ابن سعد: «این خواسته غیر قابل قبول است.»
امام حسین(ع): «شربت آبى به من بیاشامان، جگرم از تشنگى خشکیده است.»
عمربن سعد: «این نیز غیر ممکن است.»
امام حسین(ع): «اگر راهى جز کشتن من نیست، پس تک تک با من مبارزه کنید.» (9)
و نیز عبدالحمید گوید: «در همان حال که امام حسین درروزعاشورا در میدان جنگ ایستاده بود، احساسات و عواطف دشمن رابرمى انگیخت تا شربتى آب به او دهند و مى فرمود: «آیا کسى هست که به آل رسول(ص)رحم و عطوفت و مهربانى کند؟...» (10)
در پاسخ باید گفت: پیشوایان معصوم:به دو دلیل به چنین کارهایى اقدام مى کنند:
الف)اتمام حجت و بستن هرگونه راه عذر و بهانه برگمراهان ومنحرفان.
خداوند متعال پیامبران را براى راهنمایى بشر فرستاد تا افرادمستعد و حقجو از راهنمایى آنان بهره برده، به خوشبختى نایل آیند و راه هرگونه عذرتراشى و بهانه جویى بر گمراهان بسته شود. قرآن کریم در باره پیروزى مسلمانان در جنگ بدر مى فرماید: «(شما در بدر در مقابل هم قرار گرفتید.)تا خدا کارى را کردنى بود، به انجام رساند تا آن که هرکه هلاک مى شود با حجتى روشن هلاک شود و آن که(به هدایت)زنده مى ماند، به حجتى روشن زنده بماند; وهر آینه خدا شنوا و دانا است. » (11)
ب)نکته دیگر در حل این مشکل، این است که کمالات انسانى هیچ گونه منافاتى با یکدیگر ندارند و همه قابل جمعند. برخوردارى ازیک کمال انسانى به گونه اى نیست که سبب از بین رفتن دیگر کمالات گردد. اگر وجود یکى از فضایل در انسان به حدى رسید که کمال دیگرى را از بین برد، آن صفت از کمال بودن خارج شده است و دیگرنمى توان آن را از فضایل انسانى به شمار آورد. براى مثال اگرعزت نفس سبب از بین رفتن تواضع و فروتنى در انسان گردد، آن صفت دیگر عزت نفس نیست بلکه غرور، تکبر و خودخواهى است. از این رو،عمل به تعهدات انسانى، وفاى به عهد و پیمان و... را نباید دلیل برذلت و ترس و زبونى دانست. همان گونه که پیامبراکرم(ص)در عمل به پیمان صلح حدیبیه مسلمانان پناهنده را به مشرکان تحویل مى داد و امام حسن مجتبى(ع)به خاطر عمل به مفاد صلح با معاویه حرکت مسلحانه نکرد.
باتوجه به مطلب فوق، باید گفت: پیشوایان معصوم(علیهم السلام)در عین برخوردارى از عزت و شرافت از رحمت، عطوفت،مهربانى و خیرخواهى نیز در حد اعلا برخوردار بودند. براساس جمله: «یامن سبقت رحمته غضبه » هدایت الهى مبتنى بر رحمت،عطوفت، مهربانى و خیرخواهى است; خشونت خلاف اصل است و حالت استثنایى دارد. دستور به آغاز هرکار با نام «خداوند رحمن ورحیم » دلیل بردرستى این مطلب است. پیشوایان معصوم(علیهم السلام)نهایت تلاش خود را براى هدایت گمراهان به کار مى گرفتند ودر این راه از هیچ کوششى فروگذار نمى کردند. آنان در برخورد باگمراهان چنان رفتار مى کردند که تا حد امکان آنان را جذب کنند واز هرگونه برخورد تند و خشن که ممکن بود حسى لجاجت و انتقام آنان را تحریک کند و به واکنش منفى انجامد. دورى مى کردند. برخورد پیامبر بزرگوار اسلام(ص)و امامان معصوم(علیهم السلام)بامخالفان بسان برخورد پدرى دلسوز و مهربان با فرزند سرکش وبریده از خانواده است که هرچه فرزند بیشتر طغیان و سرکشى کند،پدر بیشتر نرمش نشان مى دهد تا مبادا برخورد تند او فرزند رافرارى داده، به دامن دشمنان و شیادان بیندازد. این گونه رمش برخاسته از رحمت، عطوفت، مهربانى و خیرخواهى به ظاهر بدون توجه به فلسفه آن خلاف عزت و شرافت مى نماید; ولى با توجه به فلسفه آن، دلیل بربزرگى، عظمت و... پیشوایان معصوم(علیهم السلام)است و با شرافت و عزت آن بزرگواران هیچ گونه منافاتى ندارد.
چنین برخوردى که کسى با دشمن خود تا این حد خیرخواهى، محبت و عطوفت داشته باشد. از توان و قدرت انسانهاى عادى خارج است واز معجزات امامان(علیهم السلام )به شمار مى آید.
با روشن شدن مطلب فوق، در مى یابیم تمام اعمال و سخنان امام حسین(ع) که ممکن است برخى آنها را با عزت و رافت سازگارندانند. از روح مهربانى، عطوفت، خیرخواه و مشتاق هدایت مردم آن حضرت است. امام حسین(ع)حتى براى نجات دشمنان خود که کمربه قتلش بسته بودند. نهایت تلاش خود را به کار بست.
اگر سالار شهیدان از اشخاصى مانند عبیدالله بن حر تقاضاى کمک کرد، براى ترس از شهادت و کشته شدن نبود; زیرا حضرت نیک مى دانست کمک این افراد نمى تواند سرنوشت حادثه کربلا را تغییردهد. این یارى جویى به خاطر این بود که مردم با کمک به وى وشهادت در رکاب حضرتش به سعادت ابدى نایل گردند.
اگر سرور آزادگان در روزعاشورا به طور مکرر جمله «آیاکسى هست مرا یارى کند؟ » را تکرار کرد و به موعظه لشکر عمربن سعدپرداخت و از هر وسیله ممکن براى تحریک احساسات آنان استفاده کرد، همه به این دلیل بود که بتواند تعدادى از یزیدیان را ازگمراهى نجات داده، وارد بهشت با صفاى حسینى کند.
گواه درستى این سخن، آن است که امام(ع)از کسانى که حاضر به یارى اش نمى شدند، تقاضا مى کرد کربلا را ترک گویند و دست کم به سپاه دشمن نپیوندند تا به گناه شرکت در قتل امام(ع)یا ترک یارى وى آلوده نگشته، به شقاوت ابدى گرفتار نیایند.
این که امام حسین(ع)در شب عاشورا بیعت را از یارانش برداشت وآنان را آزاد گذاشت تا به میل خود راهشان را انتخاب کنند، یکى از اسرارش این است که به یاران خود بگوید: من به شما نیازندارم و در هرحال کشته خواهم شد. این شما هستید که باید بین سعادت جاودانى و شقاوت ابدى یکى را انتخاب کنید.
بنابرآنچه گفته شد، نداى «هل من ناصرینصرنى » امام حسین(ع)،به ظاهر درخواست کمک و تقاضاى یارى از دیگران و در باطن تقاضاى یارى رساندن و کمک کردن به انسانهاى ناتوان و درمانده از رسیدن به کمال و سعادت. معناى واقعى آن چنین است: «آیا کسى هست من یارى اش کرده، به سعادت رسانم؟ آیا کسى هست دستش را گرفته، ازورطه هلاکت نجاتش دهم؟ آیا کسى هست او را از ظلمت یزیدى خارج کرده، به نور حسینى وارد کنم؟»همان گونه که خداوند در این آیه: «اگر مرا یارى کنید، شمارا یارى مى کنم.» درظاهر از بندگان خود تقاضاى کمک مى کند، ولى باتوجه به این که خداوند غنى مطلق است و به کسى نیاز ندارد، درواقع دعوت براى یارى بندگان و نجات آنهاست.
بنابر آنچه گذشت، مشکل درخواست آب از جانب امام حسین(ع)نیزحل مى شود. امام حسین(ع)مى خواست با تحریک احساسات و به رحم آوردن دشمن، آنان را به خود جذب کرده، به سعادت رساند; زیرابسیار اتفاق افتاده کسانى به خاطر خدمتى ناچیز به امام(ع)موفق به توبه شدند. مگر نه این است که حر به خاطر ادب و احترام به امام حسین(ع)موفق به توبه شد. امام(ع)با در خواست آب مى خواست زمینه توبه و بازگشت را در افراد قابل فراهم سازد.
1- فانى لا ارى الموت الا سعاده و لا الحیوة مع الظالمین الا برها.
(بحار الانوار، ج 44، ص 381.)
2- موت فى عز خیر من حیوة فى ذل(همان، ج 1، ص 150.
3- سامضى و ما بالموت عار على الفتى. (حماسه حسین، ج 1، ص 152.)
4- الموت اولى من رکوب العار و العار اولى من دخول النار (بحار الانوار، ج 45، ص 50.)
5- و الله لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید.
(الارشاد، ج 2، صص 98.)
6- الا و ان الدعى ابن الدعى قد رکز بین اثنتین بین السلسة و الذلة و هیهات منا الذلة یابى الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت. (بحار الانوار، ج 45، ص 9)
7- و یحکم یا شیعة آل ابى سفیان، ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فى دنیاکم. (همان، ج 45، ص 51.)
8- منتهى الآمال، ج 1، ص 711.
9- نفس المهموم، ص 366، اللهوف، ص 55.
10- موسوع- کلمات الامام الحسین(ع)، ص 495.
11- همان ، ص 506.
12- «لیهلک من هلک عن بینه و یحیى من حى عن بینه و ان الله لسمیع علیم.»( الانفال، آیه 42)
13- مفاتیح الجنان، دعاى جوشن کبیر.
اینک نیز عاشورا پرگارى است که عشق را ترسیم مى کند و کانونى است که ارزشها، احساسها، عاطفه ها، خردها و اراده ها برگردش مى چرخند.
بى شک، محتوا، انگیزه ها، اهداف و درسهاى آن، حماسه عظیم فرهنگى ناب و الهام بخش را تشکیل مى دهد. از اینرو در حوزه وسیع تشییع و دلباختگان اهل بیت، پیروان عترت همه با «فرهنگ عاشورا» زیسته اند و براى آن جان باخته اند. آنان در آغاز تولد کام نوزاد را با تربت سیدالشهدا(ع) و آب فرات بر مى دارند و هنگام خاکسپارى، تربت کربلا را با میت همراه مى کنند.آنان از روز ولادت تا هنگامه مرگ به حسین بن على(ع) عشق مى ورزند و براى شهادتش اشک مى ریزند و این مهر مقدس، با شیر وارد جان مى شود و از جان به در نمى رود.
عاشورا از دیرباز تجلى گر روز درگیرى حق و باطل و روز فداکارى و جانبازى در راه دین و عقیده، شناخته شده است. حسین(ع) در این روز با یارانى اندک ولى با ایمان و صلابت و عزتى بزرگ و شکوهمند، با سپاه سنگدل و بى دین کومت ستم یزیدى به مقابله برخاست و کربلا را به صحنه همیشه زنده عشق خدایى و آزادگى مبدل ساخت.
عاشورا اگر چه یک روز بود، اما دامنه تاثیر آن تا ابدیت کشیده شد و چنان در عمق دلها اثر گذاشته است که همه ساله دهه محرم و به ویژه روز عاشورا، اوج عشق و اخلاص نسبت به معلم حریت و اسوه جهاد و شهادت، حسین بن على(ع) مى گردد و حتى غیر شیعیان نیز در مقابل عظمت آن آزادمردان سر تعظیم فرود مى آورند.
عاشورا نشان دهنده معناى «حسین منى و انا من حسین » بود که دین رسول خدا با خون سید الشهدا آبیارى شد و به تعبیر امام خمینى(ره) عاشورا، قیام عدالت خواهان با عددى قلیل و ایمان و عشقى بزرگ در مقابل ستمگران کاخ نشین و مستکبران غارتگر بود. (1) و اگر عاشورا نبود، منطق جاهلیت ابوسفیانیان که مى خواستند قلم سرخ بر وحى و کتاب بکشند و یزید، یادگار عصر تاریک بت پرستى که به گمان خود با کشتن و به شهادت کشیدن فرزندان وحى امید داشت اساس اسلام را بر چیند و با صراحت و اعلام «لا خبر جاء و لا وحى نزل » بنیاد حکومت الهى را بر کند نمى دانستیم بر سر قرآن کریم و اسلام عزیز چه مى آمد. (2)
حماسه عاشورا را زنان و مردانى ساختند که مرگ سرخ و شهادت را بر زندگى ذلت بار ترجیح دادند تا گلواژه آزادى و آزادگى همواره در تاریخ سبز بماند.
در این حماسه خونین بیشتر به نقش آفرین مردان و یارانى که در رکاب حضرت به فوز عظیم شهادت نایل شدند توجه شده است و نقش زنان کمتر مورد توجه بوده است. تنها در حماسه عاشورا از اسوه صبر و مقاومت زینب کبرى (س) و نقش وى در پیام رسانى صحبت شده است و نقش دیگر زنان حماسه شعور و شرف و آزادگى مورد غفلت واقع شده است، از این رو در این مقاله به معرفى اجمالى زنان حماسه ساز در نهضت عاشورا مى پردازیم.
بدون تردید در طول تاریخ اسلام و به ویژه تشییع زنان از سهم بسزایى برخوردار بوده اند و عاشورا نیز برهه اى از همین تاریخ سراسر صبر و ایثار و مقاومت و خودآگاهى است. زنان مسلمانان از بدو تولد اسلام به جهانیان نشان دادند که از آگاهى و شناخت و شعور برخوردارند و بر خلاف آنچه سردمداران دفاع حقوق زن مى پندارند، زن مسلمان نه عروسک حرمسرا و نه موجودى به دور از واقعیتها و مسایل اجتماعى و سیاسى و نظامى است و تاریخ عاشورا بیانگر این واقعیت است، چنانکه زمانى که افرادى چون عمر سعد در انتخاب صراط مستقیم راه را گم کردند و افرادى چون زهیر بن قین که در یارى امام دچار تردید شده بودند، زنانى چون دلهم ( همسر زهیر ) شوهرش را به یارى امامش دعوت کرد و او را از تنگناى امتحان سرفراز بیرون آورد. نیز زنانى چون ام وهب و بانوى غیریه قاسطیه که شجاعت در رکابشان مردانگى آموخت.
در حقیقت نقش زنان در حماسه عاشورا همچون خود عاشورا جاوید خواهد ماند و آنان براى همیشه تاریخ بر بار شیعه بهترین الگوى ایمان و ایثار و اخلاص و فداکارى خواهند بود.
نقش زنان در حادثه خونبار عاشورا از ابعاد گوناگونى برخوردار است که به بعضى از آنها اشاره مى شود:
شرکت در جبهه پیکار و همدلى با نهضت مردانه امام حسین(ع) و مشارکت در ابعاد مختلف آن، از جلوه هاى این حضور است. از همکارى طوعه در کوفه با نهضت مسلم و همراهى همسران برخى از شهداى کربلا گرفته تا اعتراض و انتقاد برخى همسران سپاه کوفه به جنایتهاى شوهرانشان مثل خولى نمونه هایى از این دست است.
روحیه مقاومت و تحمل زنان در مقابل شهادت مردان اسلام در کربلا از درسهاى نهضت عاشورا بود که اوج این صبورى در رفتار زینب کبرى(س) جلوه گر شد. آموزش صبر و مقاومت حماسه عاشورا در زنان آگاه و مبارز متجلى شده و در طول جنگ تحمیلى زنان مبارز و فداکار انقلاب اسلامى ایران نشان دادند که آموزش صبر و مقاومت را از شیر زنان کربلا به خوبى آموخته اند.
افشاگرى جنایات یزیدیان چه در سفر اسارت و چه پس از بازگشت به مدینه، به معناى پاسدارى از خون شهدا بود. افشاگرى بانوان به دو صورت، خطبه و گفتگوهاى پراکنده صورت پذیرفت، و اگر پیام رسانى زینب کبرى(س) و بقیه زنان نبود، امروز حماسه عاشورا به این روشنى براى شیعه تجلى نمى کرد و چه بسا آن واقعه عظیم عقیم مى ماند.
یکى از مسایل مهمى که در هر جنگى مورد توجه بوده است، روحیه جنگاوران است و زنان این مهم را بر عهده داشتند چه در جنگهاى صدر اسلام و چه در جنگهاى دیگر.
در کربلا نیز حضور تشویق آمیز زنان در جبهه به رزمندگان روحیه مى بخشید و همسران و مادران شهدا آنها راتشویق به یارى امام معصوم مى کردند، مانند ام وهب که خودش وارد میدان شد و با سر جگرگوشه اش یکى از یزیدیان را به هلاکت رساند و این روحیه بخشى بعد از چهارده قرن در هشت سال مقاومت جنگ ایران علیه کفر باعث شد که زنان ایرانى درسى را که از زینب(س) و زنان عاشورا گرفته بودند، به نحو احسن باز پس دهند.
رسیدگى به بیماران و مداواى مجروحان از دیگر نقشهاى زنان در جبهه ها، از جمله در حماسه عاشورا است.نقش پرستارى و مراقبت حضرت زینب (س) از امام سجاد(ع) یکى از این نمونه هاست.
بروز صحنه هاى دشوار و بحرانى، استعدادهاى افراد را شکوفا مى سازد. نقش حضرت زینب (س) در نهضت عاشورا و سرپرستى کاروان اسرا، درس مدیریت در شرایط بحران را مى آموزد. وى مجموعه بازمانده را در راستاى اهداف نهضت، هدایت کرد و با هر اقدام، خنثى کننده نتایج عاشورا از سوى دشمن مقابله کرد و نقشه هاى آنان را خنثى ساخت.
درس دیگر زنان قهرمان در کربلا، حفظ ارزشهاى دینى و اعتراض به هتک حرمت خاندان نبوت و رعایت عفاف و حجاب در برابر چشمهاى آلوده بود. زنان اهل بیت، با آنکه اسیر بودند و لباسها و خیمه هایشان غارت شده بود و با وضع نامطلوب در معرض دید تماشاچیان بودند، اما اعتراض کنان، بر حفظ عفاف تاکید مى ورزیدند. ام کلثوم در کوفه فریاد کشید که آیا شرم نمى کنید براى تماشاى اهل بیت پیامبر جمع شده اید؟ وقتى هم در کوفه در خانه اى بازداشت بودند، زینب اجازه نداد جز کنیزان وارد آن خانه شوند. در سخنرانى خود در کاخ یزید نیز به گرداندن، شهر به شهربانوان،اعتراض کرد و فرمود: «آمن العدل یابن الطلقاء تخد یرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا قد هتکت ستورهن و ابدیت وجوههن یحدوبهن الاعداء من بلد الى بلد و یستشرفهن اهل المناهل و المکاتل و یتصفح وجوههن القریب و البعید و الغائب و الشهید»
اى پسر آزاد شده، آیا در پشت پرده قرار دادن زنان و کنیزان خود و جلو انداختن دختران رسول خدا به صورت اسیر از عدل است. تو پرده آنان را دریدى، چهره هایشان را آشکار ساختى، از شهرى به شهرى مى رانى، رهگذران و بام نشینهابه تماشایشان مى ایستند و آشنا و بیگانه و حاضر و غایب به سیماى آنان خیره مى شوند.
آنان اسارت را به آزادى تبدیل کردند و در قالب اسارت، به اسیران واقعى درس حریت و آزادگى دادند و مفهوم اسیر در اذهان را به گونه اى دیگر تغییر دادند.
گریه ها، شیونها، عزادارى بر شهدا و تحریک عواطف مردم به ماجراى کربلا عمق بخشید و بر احساسات تاثیر گذاشت و از این رهگذار ماندگارتر شد.
1- صحیفه نور. ج 9. ص 57
2- همان. ج 14. ص 265 ، عوالم (امام حسین) ص 3 و 4 ، حیاة الامام الحسین، ج 3، ص 378.