یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو درکوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
گفت یا رب از چه خارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
خسته ام زین عشق، دلخونم مکن
من که مجنونم، تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو لیلای تو ، من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
من کنارت بودم و نشناختی
من از خم کوچه های خاک آمده ام
از غربت خود هراسناک آمده ام
ما بیخبر ازعالم غیبیم همه
در دایره سراب ریبیم همه
گفتیم درانتهای دانایی خویش
در اوجکمال غرق عیبیم همه
ما خون زمانه در رگ فرداییم
موجیم و به دریایی شدن شیداییم
ما هیچ ترین حباب این دریاییم
افسانه ای ازگذشته و فرداییم
هنوز هم ندای هل من ناصر ینصرنی امام می رسد به گوش
کیست که یاری کند ...
کاروان رفت و تو در خواب وبیابان در پیش
کی روی؟
ره ز که پرسی؟
چه کنی؟
چون باشی؟
... و روزی خواهد رسید
روزی خواهد آمد ...
ذرات متفرق خاک جمع خواهد گشت و هئیت اولم را باز میبخشندم و از قبر بیرونم کشیده به عرصه قیامت، به صحرهای هولناک محشر میبرندم.
آه در آن وقت چه رنجها و دردها که میبینم تاریکی و تنهایی، آسمانی شکاف خورده، زمینی گداخته، کوههایی پراکنده، ستاره های تیره و تار، خورشیدی در پرده کسوف و ماهی در ظلمت خسوف، آتشی افروخته و مشتعل و دوزخی بر انواع عذابها مشتمل.
بهشتی دلگشا با نعمتهای فراوان لذت بخش ماندنی و کوثری فرح بخش.
ترازوی اعمال برپا شده و دفترهای افعال گشوده، حسابگری برحق و حسابگر به محاسبه ایستاده. ناگاه خود را در معرکه روز حساب، در معرض محاسبه و محاکمه میبینم که مؤاخذه ام میکنند و ملائکه غلاظ و شداد ایستاده.
نامه اعمالم به دست راست است یا چپ؟؟؟
هرچه کرده ام در آن ثبت و محفوظ است که حتی دره ای از قلم نیفتاده.
آه آه اگر سیئات و نافرمانی هایم غالب گردد حسرت خواهم خورد و چه حسرتی و این روز روز حسرتم خواهد شد و چه خواهم گفت و چه دارم که بگویم آنجا آه اگر...
افسوس که عمر در بطالت بگذشت با بار گنه بدون طاعت بگذشت
فردا که به صحنه مجازات رویم گویند که هنگام ندامت بگذشت.
دردا که دوش طاعت یک عمر خویش را
دادم به می فروش و به یک جرعه برنداشت
عاقبت باید مُرد !
رخت برخواهم بست من از این سرا و شیرازه وجودم درهم خواهد ریخت و بندبند وجودم گسسته خواهد شد. صورت زیبایم متغیر و متبدل میگردد و استخوانهایم پوسیده خواهند گشت،
کرم به جسم نازک و نحیفم مسلط خواهد گشت و مور و مار بر تن نازنین و لطیفم احاطه خواهد یافت. جسم نحیف و ناز و زیبایم که به ناز پروراندمش رنجور گشته، خوراک کرم خواهد شد و به نیش مار و عقرب مجروح میگردد، از آن پس خاک خواهم شد و گاه لگدکوب کاسه گران و زمانی پایمال...
کوله بارم بسته است شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد برسم. بشناسیم خدا و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم. میشود آسان رفت میشود آسان مُرد میشود عاشق مُردمیشود کاری کرد که رضا باشد او.
مهتران جهان همه مُردند
مرگ را سر همه فرو کردند
از هزاران هزار نعمت و ناز
نه به آخر جز از کفن بردند
السلام علیکَ یا ابا عَبداللهِ
وَ علی الاَرواح الَّتی حَلت بفنآئِکَ
علیکَ مِنی سلامُ الله
ابداً ما بَقیتُ وَ بقیَ اللیلُ وَ النهارَ
وَ لاجعلهُ اللهُ اخرَ العهدِمنی لزیارتکم
السلامُ علی الحسین
وعَلی علی بن الحسین
و عَلی اولاد الحسین
و عَلی اصحاب الحسین
از عشق تو گفتیم و نمک گیر شدیم
تا ساحل چشمان تو تکثیر شدیم
گفتند غروب جمعه خواهى آمد
آنقدر نیامدى که ما پیر شدیم
شاید آن لحظه که سهراب نوشت :
_ تا شقایق هست زندگی باید کرد _
خبری از دل پر درد نداشت
باید اینطور نوشت :
چه شقایق، گل پیچک، گل یاس
تا نیاید مهدی زندگی دشوار است
خلیل آتشین سخن تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی