عشق کلمه ای است آشنا ،
اما غریب ، ازعشق بسیار شنیده ایم .
عشق لیلی ومجنون ، شیزین وفرهاد گل وبلبل ،پروانه وشمع اما عشق چیست ؟
عشق یعنی زیبائی اگر زیبائی عشق نیست ومسلماً هر عاشق زیبائی شده است
واگرهم عاشقی برچیزیا کسی که به نظرما زیبا نیست عشق می ورزد ازچشم او حتماً زیباست.
عشق یعنی معرفت.
اگرمعرفت به زیبائی نباشد عشق نیست واگرکسی درک زیبائی راکه وجود دارد نکندمسلماًعشقی پدیدار
نمی شود.
پس عشق یعنی زیبائی معشوق وبینائی عاشق هرچه معشوق زیباتر وعاشق بیناتر کوران عشق بالاترحال ببینیم عشق کجاست ؟
عصمت یعنی تمام خوبی وزیبائی وتمام علم وبینائی هم امام علی ( علیه السلام) معصوم بودم وهم فاطمه
( علیه السلام ) پس عشق بین آن دو چه می کرد خدا می دانی وبس،ازطرفی هر اشتراک دو فرد بزرگتر باشد عشق نیز بیشترمی شود. علی وفاطمه بزرگترین اشتراک عالم را با هم داشتندوآن خدا بود.
عشق را بسیارمعنی کرده اند
عشق را بیسار داعی بوده اند
عشق را بسیار بازی کرده اند
عشقی باید دید تا باور نمود
عشق باید داشت تا ظاهر نمود
عشق یعنی خود فنا کردن به دوست
عشق یعنی آتش اندرجان ولی گفتن زدوست
عشق یعنی خود ندیدن بهر دوست
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد؟
عشق را مانند زهرا دادمی باید کشید!
عشقی یعنی خم گیسوی علی
عشق یعنی شکوه برق چشمان علی
عشق یعنی آن صفای دست تنهای علی
عشق یعنی همه مولامان علی
عشق را می باید از زهرا بیاموزیم وبس
عشق یعنی اشک آن یاس کبود
عشق یعنی پهلوی بشکسته وخنده به رخسارعلی
عشق یعنی عالم عصمت میان خون وآتش غوطه ور ودر آن غرغابه گویان یا علی
عشق یعنی اشم آن اشک یاس کبود در دم پرپر شدن
عشق یعنی روی نیلی را نهان کردن زدلدارش علی
عشق یعنی دخترخاتم معشوف? شیرخدا بودن سیلی ازنامرد خوردن دم فروبستن زغمخوارش علی
عشق یعنی اشک آن یاس کبود در دم پر پر شدن از غم تنهائی یارش علی
عشق یعنی شان? لرزان مردی چون علی
عشق یعنی آن نگاه آخر بین زهرا وعلی
فاصله ی? «بود » تا « نبود»
تنها « تشنه» است که در پی « آب» است ،
پیاله به دستان « بزم مخصوص » در پی یک کام تشنه اند که بنوشانند.
دراین وادی ،«ساقی »هم در پی جرعه نوش ِ تشنه کام می گردد.
اگرکسی احساس «عطش » نکرد، گناه ساقی چیست ؟
« اگر گداکاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست ؟ »
تشنگی چیست وتشنه کیست ؟
تشنه تنها آن نیست که احساس عطش کند،
تشنه کسی است که درپی یافتن یک جرعه آب ،
دشتها وهامونهارا درنوردد،
بجوید وبپوید وبکاود تابرسد وسیراب گردد.
آری....می توان در سراب هم سیراب شد!
عطشی که حرکت نیافریند، عطش نیست.
این که گفته اند :
« آب کم جوتشنگی آوربه دست تابجوشد آبت از بالا وپست »
اینگونه خواستن وطلبیدن ودویدن ورسیدن را می گوید.
سراب چیست ؟ جز یک نیستی ِِ « هست نما » ؟
بیچاره کسی که در پی این هست نماهای دروغین وفریبنده آواره گردد.
آب کجا وآب نما کجا ؟
حقیقت کجا وسراب کجا ؟
راستی ... دستمان به کجای هستی بند است وپایمان اسیر کدام دام وکمنداست؟
دل ،درگروکیست وجان اسیر محبّت چیست؟
نه هرکه نفس می کشد، « زنده» است ،
ونه هر شب را به روز رساندن وروز را به شب آوردن ،« زندگی » است.
چرا خود را بفریبیم ؟ فکر می کنم « خود فریبی » بدتروزیانبارتراز« مردم فریبی » است.
وقتی که شورعشق دررگهای« حیات » ، جاری نباشد،
وقتی که نبض زندگی ،همگام با حرکت آفرینیهای ایمان وآرمان نزند،
وقتی شوق طلب ولذّت وصل گرما بخش جان نگردد،
وقتی چراغ یک باوردردل ندرخشد وشمع یک یقین دردرون شعله نکشد ،
دیگر چه زندگی ؟!
گاهی «غرور» دامی می گردد که پای اراده وارادت را می بندد.
گاهی « خود خواهی » ونمودبازی » ،آدمی را مسخ می کند.
مگر می توان یک عمر فیلم کرد ومردم را فیلم کرد؟
مگر می توان فاصل? « بود» ونمود را تنها با ادّعا پر کرد؟
زنده کیست ؟
زندگی چیست ؟
به قول اقبال لاهوری :
« زندگی درصدف خویش گهرساختن است
دردل شلعه فرورفتن ونگداختن است »
وبالاخره ،
« از همین خاک ، جهان دگری ساختن است »
« زمانی که هنگام وفات شخصی برسد دو فرشته –که یکی در روز مامور ثبت اعمال بود ودیگر
در شب به شخص دارای عمل صالح ونیک می گویند : خداوند به تو جزای خیردهد خوب همدم ومصاحبی بودی چه مقداری اعمال صالح به ما نشان دادی چه مقدارگفتارنیک به ما شنواندی وچه مقدار مجالس نیکی که ما را در آن حاضر کردن ما امروز برای تو هستیم برآنچه که تو دوست داری وشافعان تو درمحضرپروردگارت هستیم اما اگرآن [ مرده ] گناه کار باشد این دو ملک به او می گویند: خداوند به تو- که مصاحب وهمراه ما بودی - جزای شر دهد !
توما را اذیت وناراحت می کردی چه بسیار اعمال بدی که به ما نشان دادی چه گفتارهای بدی که به ما شنواندی چه مجلس های بدی که ما را در آنجا حاضر کردی !
امروزما برای تو آن گونه هستیم که دوست نداشته و بد می داری علیه تو درنزد پروردگار شهادت
می دهیم.»
| |
عشق یعنی دل سپردن در الست | |
از می وصل الهی مستِ مست |
|
عشق یعنی ذکر ناموس خدا | |
یا علی گفتن به زیر دست و پا |
|
عشق یعنی جلوه صبر خدا | |
شرم ایوب نبی از مرتضی |
|
عشق بر دلداده فرمان میدهد | |
عاشق جان داده را جان میدهد |
|
عشق باعث شد که دل سامان گرفت | |
پشت درب خانه زهرا جان گرفت |
|
عشق یعنی انقلاب فاطمه | |
از کبودی چشم تار فاطمه |
|
عشق یعنی عشق ناب فاطمه | |
بیت الاحزان خراب فاطمه |
نقطه پایان خط
ما همه نویسنده ایم ، نویسندگانی که ادبیات حسب حالی وزندگی نامه می نویسند،گاه این همه سؤتفاهم ها تنها به خاطر فراموش کردن یک حرکت یا نشانه می باشد که ذهن را پر از ابهام میکند وهمین است که هنوز است که هنوز با خدا به تفاهم نرسیده ایم .
واین همه ،ریشه در جهل مادارد ،ریشه در شناخت اصول نگارشی ونگراشی .
نویسندگانی هستیم با قلم های متناوت ،برخی به نثروبرفی به نظم می نویسند وحتی در نحوه عمل یکسان عمل نمی کنیم بعضی نثر ساده ومرسل وبرفی بینابین وبرفی فنی می نویسند ؛نظم نویسان نیز هرکدام به نوعی همچون قصیده با غزل ورباعی ،مثنوی قلم می زنند برفی نوآوری کرده ودر قالب نوخود رااینکه مصراعهای اعمالشان برابر یا نابرابر،کوتاه یابلند باشد آزاده می دانند و نیز خود را در رعایت یا عدم رعایت قافیه های افلاقی وشرعی آزاومی پندارند وبرفی درعین آزادی وآزادگی تمام کوشش خویش را دردر خدمت کلمه حق قرار داده وهمیشه در پرورش اندیشه های درست قلم می زنند در ابتدا باید بدانیم برانیم برای نوشتن چه باید کردواز کلمات وجملاتی استفاده کنیم که در آنها تمامی لغزشگاههارعایت شده باشد تا در مرحله عمل دچار لغزش نشویم با توجه به درست نویسی ها درست بنویسیم وآثار نیکی از خود بر جای به گذازیم قبل از ایجاد هر آثاری کتاب وجودی خویش وکتاب هستی را خوب مطالعه کنیم هم به صورت فتی وهم آثار کهن گذشتگان را وتمرین کنیم تاخوب گفتارهای خود را به نوشتاره به فعلیت برسانیم ونظم را به نثر وآثار کهن را به زبان امروزبازنویسی کنیم تا عبرت خود ودیگران باشد.
وچه خوب است قبل ازانتقال اندیشه های خود درصحن? عمل ،تفکرکنیم واندیشه های خود رابازنگری غوده تا اشکالات نگارشی آن را رفع نموده وسپس پا کنویس کرده وبعد از آن با انتخاب یک عنوان قربَه الی آثار خود را برجای گذاریم برای رفع ابهام برفی رفتا هایمان در برابر آنها دو نقطه قراردهیم
ومختصری آنهارا تفسیرکنیم تا همچگونه علامت سوالی نماند.
ارزش ها وعقایدمان را داخل گیومه وبه صورت بر جسته بنویسیم که از ورود هرگونه شبهه وشک جلوگیری کند با توضیح برفی مسائل داخل پرانتز برای خود ،خطوط های قرمز را مشخص نماییم . اعمالی را که زندگی نامه یمان را به تر اژدی وپایان تلخ تبدیل می کند به سه نقطه هایی تبدیل کنیم که هرگز به عمل نمی آیند.
و در عوض با کردشه های متعددی اعمالهای زیادی را به آثارخود اضافه کنیم که شنیده ام هرچقدر هم اضافه کنیم باز هم کم است واندکبه یاد داشته باشیم که سرانجام یک نقط?پایان ِ خط خواهیم داشت تنها یک نقطه وپس از آن دیگر فرصت نوشتنیک کلمه وحتی یک حرفی را نخواهیم داشت پس چه نیکوست با همین درنگ های کوتاه که نشان? نقطه ،پایان جمله است درایجاد اثارجدید خود تجدید نظر کنیم .
ما نویسند گان با تمام توانا یی هایمان باز هم کمیت نگارشیمان می لنگد وحتما باید دست به دامان یک ویراستارما هرشویم ویراستاری که به تمامی نوشته ها آگاه وآشناست ومی تواند یاریمان دهد وچه کسی بهترازامیرکه اگرنبود تمام نوشته ها یمان پراکنده وناموزون بی آنکه ساختارفعلی مناسبی داشته باشند نوشته می شدند.
پس اجازه دهیم ویراستارغریب ،دنیا ی اعمالمان راویراستا ری کندواز زبان او بشنویم وبشناسیم همو
که دنیا را ازنظرافکنده ام که دنیا در نزد من خوارترازبرگی ست دردهان ملخی وناچیزاز پر کاهی وگیاه خشکیده ای دنیا خانه ای ست ناپدار که ساکنان وهمسایگان خویش را میراند تا به سر منزل نیستی رساند ا زاو یاری می جوییم تا نوشته ای با مطلعی زیبا آغازکنیم وبا مقطعی دلنشینی وبه یاد ماندنی به پایان برسانیم آن سان که در هنگام نقطه پایان خط ،خداوامد خشنود باشد ومارستگار.
سالروزمیلاد مظهرعلم وتقوا
سلاله پاک رسول خدا(صلی الله علیه وآله)
دست پرورده آغوش امام علی مرتضی(علیه السلام)
وتربیت یافته دامان فاطمه زهرا(علیهالسلام)
حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)
بر همه مسلمانان به ویژه شیعیان مولا علی مبارک
زنی ز شرق مسلمان، زنی دل آگاهم
به خویش می بالم
به عمق و وسعت فرهنگ خویش می بالم
ولی ... چه سان گویم؟ ...
گذشته های پر از رنج و محنت خود را
چو یاد می آرم،
ز غصه می سوزم
ز درد می نالم
چه سالهای سیاهی که طعم تلخ ستم را
هزاره های پیاپی، ز جام جور چشیدم
در آن گذشته ی تاریک
فریب و فاجعه را با تمام هستی له گشته ام،
به دوش کشیدم
هنوز پشت من آثار زخم و شلاق است
و چهره ام نیلی است
و درد تازیانه ی تحقیرها نرفته از یادم
رنی مسلمانم
زنی ز خطه ی خاور
زنی ز تربت ایمان
زنی ز شرق مسلمان، زنی خودآگاهم
و از تبار کریمان
و شیعه ی زهرا
و ... پیرو زینب .
زنی ز خطه ی خورشیدخیز و جوشانم
من از قبیله ی شرقم
و از کرانه ی رود فرات می آیم
و بوی خون شهیدان به پیرهن دارم
برادران رشیدم
و خواهران شهیدم،
هماره چشم براهند،
که من رسول امین پیام خون باشم،
به غربیان بگویید:
حنایشان دگر از رنگ و آب، افتاده است
به گوششان برسانید:
که دام برچینند
و رخت بربندند،
که رنج و کوشش بیهوده و سترونشان
تلاش و دست و پا زدن مرغ بسمل را
به یاد می آرد.
.
.
.
زنی ز شرق مسلمان، زنی خودآگاهم
عروس رزمم و در حجله ی جهاد و شهادت
حنای خون بستم
غرور سرخ تشیْع،
دوانده ریشه در اعماق ذره ذره ی وجودم
نشانخون و پیام است انحنای رکوعم
به خاک شهید است، احترام سجودم.
فضای حنجره ام گرم، و پر صلابت و فریاد،
ز بانگ تکبیر است
تمام خشم و خروشم
علیه هر چه که ظلم است و جبر و تحقیر است.
زنی مسلمانم
زنی ز خاک دلیران، زنی ز ایرانم
من از سیاهی ترس و حسد رها گشتم
بلوغ حادثه است و من
از دل ظلمت، طلوع خواهم کرد
اسیر بند خرافات و پو چی و ذلت
دگر نمی مانم
زنی ز شرق مسلمان، زنی خودآگاهم.
امیر نگاه من محدود به همین دایره تنگ وکوچک است زاویه نگاهم را باز کن تا وسیع تر ازهر محیط و مساحتی بیاندیشم این مربع زندگی با چارچوبش، ببین چگونه مسخ کرده است مرا ازاین مربع با تمام زاویه های تند و بازش و از این خطوط موازی بی سرانجام ، از این منحنی ها رهایم کن .
امیرا مرا از آن خود کن آن گونه که وزن حضورت را بر خویش لمس کنم .
معادلات چند مجهولی زیادی را در ذهن انباشته ام گاه چه سخت است حل آنها اما می دانم که می توانم حلشان کنم چون تو با منی و من نه با بر پرگار و نقاله خود که با پرگارتو تمام زوایای آنها را خواهم سنجید و گوشه به گوشه آن را با گونیای عشقت تطبیق خواهم داد تا احدی برای خود زاویه ای در قلب کوچکم اشغال نکند.
امیرا تمام اعمالم را با اعداد وارقام تو می سنجم تا به عددی درست برسم عددی که نه مشروطم کند و نه مطرود. تو بهترین معلم حسابم بودی و هستی ومن بدترین شاگرد تو، اگر تو نبودی چه چیزی جز خسران و تباهی در مثلث هستی ام بود اکنون در زیر آسمان بی حد آبی روبه سوی تو می کنم و از این همه غربت و دلتنگی از این بیگانگی از تنهایی روز حساب من خواهد رسید مویه می کنم و تو را می خوانم دیر نیست که ساعت حساب من برسد و دیگر فرصتی ندارم، آری ساعت حساب من خواهد رسید خوشحالم از اینکه دیگر از تنگنای زندگی ننگین و پست از این منحنی های کوچک و محدود رها خواهم شد از این پس در فکر رفتنی بی باز گشتم رفتنی از این دایره و دور شدن از محیط هر چه حصر و دایره است و نگرانم از اینکه دیر سر کلاس تو آماده شدم و چه دیر حسابم را پس خواهم داد امتحان من چقدر سخت و دشوار خواهد بود و خود خوب می دانم دلیل آن را که شبها و روزه به مباحثه و تمرین نپرداخته ام و اکنون اینگونه دشوار است برایم حساب . آری باید به تنهایی، به تنهایی و تنها به تنهایی پاسخ سوالات سخت را بدهم و چه نیک
گفته اند که دنیا ساعت تفریح نیست زنگ بعد حساب داریم .
باید بکوشم تا زمانی که در دایره عمل هستم محیطی در دستم است حجم تمام اعمالم را بسنجم تا وزن مطلوبی به دست آورم .
خود را برای رحلت به دار حساب آماده می کنم می خواهم پیش از آنکه بمیرم پس مرگ را به نشانه دور شدن از دایره نیستی و رسیدن به بی نهایت هستی انتخاب می کنم باید رجعتی کنم از این همه حد و حصر و میانگین اعداد و ارقام را خوب بسنجم تا مبادا معدلی کمتر از حد مقبول به دست آید.
باید رجعتی کنم به سوی او که لا یتناهی و بی نهایت است بی نهایتی که حتی حد ندارد باید این خط مستقیم را حفظ کنم چرا که در این امتحان هیچگونه تقلبی راه ندارد به نقطه آخر نزدیک شده ام نقطه ای که پس آنان به روی خطی از نور قرار خواهم گرفت که هیچ نقطه آخری ندارد خطی که هرگز پایان ندارد
می روم و خواب احساس می کنم که نیست می شوم و از محور خود چه دور می شوم و به محور او نزدیک.
امیر نگاهی از لطف به دفتر حسابم بینداز قبل از اینکه نمره نهایی صادر شود عنایتی کن تا جواب های غلط را پاک نمایم و در دسترس اعداد را انتخاب کنم این همه اعداد حقیقی و گویا در دفتر من چه بی نظم قرار گرفته اند یاری ام ده تا آنها را به صورت اعدادی صحیح بنویسم باید دفترم را خط کشی کنم و مرتب و تمیز تحویل شما دهم تا ارقام گنگ و نامفهوم آن را خط بزنید باید ساعت آخر پاسخگو باشم .
ساعت آخر من ، نزدیک است.
که در امتداد آن خورشید می شکفد؟
صدای تیره ی انفجار است
در گلوگاه عصیان
چک چک خونین شقایق هاست
بر لبه ی تیز طغیان
شاید نزدیکیم به عطر مواج یاسهم !
وقت حلول چکاوک هاست در کرانه ها
کلید معما در دل کدام ماهی است ؟
عشق می سراید دریا
ومخاطب او......
درسبزترتن سجاده ی زمین نیاش می کند
بادبه گوش زمین می گوید
نجات دهنده ی دلهامی آید
نیاش نیلی
در پاییز تجربه های ملول ایستادهام!
آیامی شود یاسهارا بویید؟
وقتی که ایوان فرو می ریزد
ومی توان آذین زمین را دید؟
وقتی که چشمان صبح
ازنیش سنجاقکهای خونین است؟
درجاده های درد، سخن از پروازی است
که از مرزباد و باران می گذرد
ساحل آرامش دگرگون است
اقیانوس می تپد
درهیاهوی بی محابای موجها
وماهی ها منتظر نجات آسمانند.
انتظار روزی که زمین
درنجوایی شاعرانه بشکفد
واز کرانه های آرزو
آ وازی اَزَکی به گوش رسد
من از برخورد ستاره های کهنسال با یکدیگر لزیدم
وآتشفشان کهکشان را دیدم
واز میلیون های میلیون سال فریادی شنیدم
سایه های صبح نزدیکست !
سایه های صبح نزدیکست!
گویی لحظه های نیلی نیایش رسیده
شقایق ها بابالهای خونین، به قیام زمین باز می گردند
مشعل سروها فروزانند
شاید آن لحظه بزرگ فرار میرسد
که
... بغض ابرها فرو بریزد
... درک زمینیان متبلور شود
... جوانه ی نارنج ها در باغ ظهور کند
... نگاه مخمور نرگس ها در بی تابی تب بسوزد
... واژه های مقدس بر گل ها ببارد
... باغها با ترنمی سبز صعود کنند
وهمهمه ی خورشید در پلکهای اقیانوس رنگین شود.
آیا زمان آن رسیده که
آ دمیان از شوق لبریز شوند
وزمین در شفافی وصول شبنم تطهیر شود!؟