زیرغبارنیامدنت؟
نه«اطلس ام» نه«برجیس»
تندیس کلام وآهِ توأم
این هنوزمن...
دست وسرم شکسته و
مردم می انگارند:
«هوم! پاره سنگی
پریده ازتندیس...»
هزار سال اندیشه کردم :
«از کمال بکاهم
خود بشکنم، بِدَوم
به هیهایی ،هویی
بال گشایم به جانب تو.»
پُتک تقدیرم نمی شکند
اما این آمد- نیامدنت
گویشی به تن ولرزه
در زانوانمافکنده
واین گردی جنون آمیز
برشانه هام: که چنبره بسته
که درهم تنیده است!
اشاره ی انگشت محو است
زیرغبارنیامدنت.
آه اگر
تردیدم به هم درشکند
وبیهودگی
قطعه قطعه فرو ریزدم
دربیکرانگی!