شب شد خیال سرد زمین از سرم پرید
بوی بهشت از طرف آسمان رسید
از خنده های ماه و سماع فرشتگان
اشکی به روی گونه خندان من چکید
آتش گرفت خیمه لیلایی زمین
از های های گریه مجنون کنار بید
در ناگهانی از گل و لبخند و انتظار
گرگی پلیدیوسف ماه مرا درید
وامانده بود چشم رصدخانه فلک
آن سوتر از ستاره که با ماه می دوید
اما به روی بال ملائک کسی و نوشت:
روزی بهار می رسد ایمان بیاورید