زنی ز شرق مسلمان، زنی دل آگاهم
به خویش می بالم
به عمق و وسعت فرهنگ خویش می بالم
ولی ... چه سان گویم؟ ...
گذشته های پر از رنج و محنت خود را
چو یاد می آرم،
ز غصه می سوزم
ز درد می نالم
چه سالهای سیاهی که طعم تلخ ستم را
هزاره های پیاپی، ز جام جور چشیدم
در آن گذشته ی تاریک
فریب و فاجعه را با تمام هستی له گشته ام،
به دوش کشیدم
هنوز پشت من آثار زخم و شلاق است
و چهره ام نیلی است
و درد تازیانه ی تحقیرها نرفته از یادم
رنی مسلمانم
زنی ز خطه ی خاور
زنی ز تربت ایمان
زنی ز شرق مسلمان، زنی خودآگاهم
و از تبار کریمان
و شیعه ی زهرا
و ... پیرو زینب .
زنی ز خطه ی خورشیدخیز و جوشانم
من از قبیله ی شرقم
و از کرانه ی رود فرات می آیم
و بوی خون شهیدان به پیرهن دارم
برادران رشیدم
و خواهران شهیدم،
هماره چشم براهند،
که من رسول امین پیام خون باشم،
به غربیان بگویید:
حنایشان دگر از رنگ و آب، افتاده است
به گوششان برسانید:
که دام برچینند
و رخت بربندند،
که رنج و کوشش بیهوده و سترونشان
تلاش و دست و پا زدن مرغ بسمل را
به یاد می آرد.
.
.
.
زنی ز شرق مسلمان، زنی خودآگاهم
عروس رزمم و در حجله ی جهاد و شهادت
حنای خون بستم
غرور سرخ تشیْع،
دوانده ریشه در اعماق ذره ذره ی وجودم
نشانخون و پیام است انحنای رکوعم
به خاک شهید است، احترام سجودم.
فضای حنجره ام گرم، و پر صلابت و فریاد،
ز بانگ تکبیر است
تمام خشم و خروشم
علیه هر چه که ظلم است و جبر و تحقیر است.
زنی مسلمانم
زنی ز خاک دلیران، زنی ز ایرانم
من از سیاهی ترس و حسد رها گشتم
بلوغ حادثه است و من
از دل ظلمت، طلوع خواهم کرد
اسیر بند خرافات و پو چی و ذلت
دگر نمی مانم
زنی ز شرق مسلمان، زنی خودآگاهم.