که در امتداد آن خورشید می شکفد؟
صدای تیره ی انفجار است
در گلوگاه عصیان
چک چک خونین شقایق هاست
بر لبه ی تیز طغیان
شاید نزدیکیم به عطر مواج یاسهم !
وقت حلول چکاوک هاست در کرانه ها
کلید معما در دل کدام ماهی است ؟
عشق می سراید دریا
ومخاطب او......
درسبزترتن سجاده ی زمین نیاش می کند
بادبه گوش زمین می گوید
نجات دهنده ی دلهامی آید
نیاش نیلی
در پاییز تجربه های ملول ایستادهام!
آیامی شود یاسهارا بویید؟
وقتی که ایوان فرو می ریزد
ومی توان آذین زمین را دید؟
وقتی که چشمان صبح
ازنیش سنجاقکهای خونین است؟
درجاده های درد، سخن از پروازی است
که از مرزباد و باران می گذرد
ساحل آرامش دگرگون است
اقیانوس می تپد
درهیاهوی بی محابای موجها
وماهی ها منتظر نجات آسمانند.
انتظار روزی که زمین
درنجوایی شاعرانه بشکفد
واز کرانه های آرزو
آ وازی اَزَکی به گوش رسد
من از برخورد ستاره های کهنسال با یکدیگر لزیدم
وآتشفشان کهکشان را دیدم
واز میلیون های میلیون سال فریادی شنیدم
سایه های صبح نزدیکست !
سایه های صبح نزدیکست!
گویی لحظه های نیلی نیایش رسیده
شقایق ها بابالهای خونین، به قیام زمین باز می گردند
مشعل سروها فروزانند
شاید آن لحظه بزرگ فرار میرسد
که
... بغض ابرها فرو بریزد
... درک زمینیان متبلور شود
... جوانه ی نارنج ها در باغ ظهور کند
... نگاه مخمور نرگس ها در بی تابی تب بسوزد
... واژه های مقدس بر گل ها ببارد
... باغها با ترنمی سبز صعود کنند
وهمهمه ی خورشید در پلکهای اقیانوس رنگین شود.
آیا زمان آن رسیده که
آ دمیان از شوق لبریز شوند
وزمین در شفافی وصول شبنم تطهیر شود!؟