همچون شهاب می گذرم در زلال شب
از دشت های خالی و خاموش
از پیچ و تاب گردنه ها
قعر دره ها
نور چراغ ها
چون خوشه های آتش
در بوته های دود راهی میان ظلمت شب باز می کند
همراه من ستاره غمگین و خسته ای
در دور دست ها پرواز می کند
در هر دو سوی راه
غوغای شاخه ها و گریز درخت هاست
با برگ های سوخته
با شاخه های خشک
سر میکشند در پی هم خارهای گیج
گاهی دو چشم خونین از لای بوته ها
مبهوت می درخشد و مسحور می شود
گاهی صدای وای کسی از فراز کوه
در های و هوی همهمه ای دور می شود
ای روشنایی سحر
ای آفتاب پاک
ای مرز جاودان نیکی
من با امید وصل تو شب را شکسته ام
من در هوای عشق تو از شب گذشته ام
بهر تو دست و پا زده ام در شکنج راه
سوی تو بال و پر زده ام در ملال شب.