من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
و پلک چشمم هی می پرد
و کفش هایم هی جفت می شوند
و کور شوم اگر دروغ بگویم
من خواب ان ستاره ی پرنور سبز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام.
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ کس نیست
مثل پدر نیست
مثل مادر نیست
و مثل آن کسی ست که باید باشد.
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر...
آنکس که درد عشق بداند
اشکی ب این سخن بفشاند
این سان که ذره های دل بی قرار من
سر در کمند عشق تو ، جان در هوای توست.
شاید محال نیست که بعد از هزار سال روزی غبار مرا ، آشفته پوی باد؛
در دور دست دشتی از دیده ها نهان
بر برگ ارغوانی
پیچیده با خزان
یا پای جویباری
چون اشک ما روان
پهلوی یکدگر بنشاند
ما را به یکدگر برساند.