چه خبر؟
هیچ
به غیرخواب که می برد
وبرف که می آید
به غیراین گوشه ی تنهایی
همه جا یخ زده است
اجاقم شعله می کشد
برف ها می گویند خاموش
درین هوا کسی نمی آید.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
باهمۀ بی سروسامانیم بازبه دنبال پریشانیم
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست درپی ویران شدنی،آنیم
آمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظۀ طوفانیم
دلخوشی قلبِ کسی نیستم آمده ام تا توبسوزانیم
آمده ام باعطش سالها تا توکمی عشق بنوشانیم
ماهی برگشته زدریا شدم تا توبگیری وبمیرانم
خوبترین حادثه می دانمت!خوبترین حادثه می دانیم؟
حرف بزن ابرمرابازکن دیرزمانی ست که بارانی ام
حرف بزن،حرف بزن سالهاست تشنۀ یک صحبت طولانی ام
من کجای این سفر تو را پیدا کنم!
توکه جاده ها هم نمی تونند بگیرند ردتورو!
خودموپشت سرتو تواین جاده کشیدم ؛
ردتو نمی گرفتم به خودم نمی رسیدم!
بگوبایدکجاجویم مدارکهکشانت را
تمام جاده رارفتم غباری ازسواری نیست
بیابان تابیابان جسته ام ردنشانت را
نگاهم مثل طفلان زیرباران خیره شدبرابر
ببینیدتامگردرآسمان رنگین کمانت را
کهن شدانتظارامابه شوقی تازه بال افشان
تمام جسم وجان لب شدکه بوسدآستانت را
کرامت گرکنی این قطره ناچیزراشاید
که چون ابری بِگردم کوچه ای آسمانت را
اَلاای آخرین طوفان بپیچ ازشرق آدینه که دریابوسه بنشاندلب آتش نشانت را
بیاآقاچقدرانتظار؟بیاتااین جمعه روزآخرانتظارت باشد!
السلام علیک یااباصالح المهدی
به نام خدا
امدخبرکه می رسدازکوچه هایی سبز
یک مردساده بیکرانه مقتدایی سبز
مردی مقدس یادگارسالهای سرخ
باران تباری اسمانی باردایی سبز
مردی که باماازگل وخورشیدخواهدگفت
مردی که می خواندبرامان از خدایی سبز
خشکیده لبهای غزل تاب وتوانی نیست
تادر گلوهامان برویاندصدایی سبز
ای کاش برگرددبباردبرغزلهامان
ایااجابت می شوددر ربنایی سبز؟
نزدیک شدوقت اجابت می رسدموعود
درکوچه هاپیچیده عطراشنایی سبز