سوختم زآتش هجران تو ای یار بیا
تا نکشته است مرا طعنه اغیار بیا
من همه عمر تو را جستم و نایافته ام
توعنایت کن و یک لحظه بدیدار بیا
من که از کوی طبیبم نگرفتم خبری
تو که دانی چه گذشته است به بیمار بیا
همه جا گشتم و دستم به وصالت نرسید
تو بنه پای بچشم من و یکبار بیا
رخ برافروز دمی بر سر بازار بیا
با وجودی که همه مست تماشای تواند
لحظه ای را به تماشای من راز بیا
چه شود جلوه دهی خانه تاریک مرا
روز من شب شده اینک به شب تار بیا
با تو دوباره درد دل آغاز می کنم
این سفره را به خاطر تو باز می کنم
گر اسم اعظم تو شد جاری است دلم
مثل مسیح هر نفس اعجازی می کنم
مانند زره گر نظری سوی من کنی
بال و پری گرفته و پرواز می کنم
از بذل های آخرم از اخر الزمان
تادفتر فراق تو را باز می کنم
ابا صالح ای همه هستی من
اباصالح ای می من، مستی من
از هجر تو بی قرار بودن تا کی
بازیچه روزگار بودن تا کی
ترسم که چراغ عمر گردد خاموش
دور از تو به انتظاربودن تا کی